یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۰
امروز رفت
فردا نيز مي رود
فرداها آمدند
ديروزها رفتند ...
و هيچ ، جز خاطره اي از آن نماند
دوريها در پي آشناييها
و خاطره، ترسيم محبت و نشاندن بر پيوستگي كه گذشت
شايد وقتش رسيده كه باور كنيم
فصلش رسيده كه مرحم شويم
طلوعش دميده و روزش آمده
ديگر فرصتي نداريم.
دست به دست هم دهيم
دلهايمان را يكي كنيم
بي هيچ پاداشي، حراج محبت كنيم
در كنار هم
زير باران عشقي كه ابر بهاريش را خود شاختيم
شادمانه قدم زنيم
و بدانيم
كه نگاههاي آشنايي هنوز مرطوب عشق محبوبانند
بياييد به رسم وفا و به قداست پيمانمان،
حتي با رفتنمان نيز يكديگر را فراموش نكيم
بياييد چنين كنيم ...
نویسنده: ناصر ساعت
۸/۲۷/۱۳۸۰ ۰۹:۰۹:۰۰ بعدازظهر
لینک