جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۱
من اين روزها خيلي ناراحتم،
اين روها يكي از دوستهاي صميميم، داره كاري مي كنه كه من اصلا از كارش راضي نيستم.
خيلي هم نمي تونم بهش بگم كه كارش درست نيست.
البته خودش هم مي دونه كه كار خوبي نمي كنه. حيف از اين آقا پسر ناب كه داره خودش را تلف مي كنه و كارش خيانت به خودش و خانواده اش و دوستانش و همسر آينده اش هست قطعا !
خصلت دوستي من مي گه كه بايد بهش تذكر بدهم، تذكر دوستانه، !اما نمي خواهم و نمي تونم !
امروز مي خواستم بهش يك اي-ميل مفصل بزنم و كلي براش صحبت كنم. اما يك جورايي احساس كردم كه اين روش شايد جولب نده و بايد از يك روش جديدتر استفاده كنم.
خلاصه اينكه اين دوست عزيز من، خوب مي دونه كه براي من خيلي ارزش داره و كلي هم دوستش دارم. اما بايد بهش بگم كه اين كارش خيلي خيلي خيلي اشتباست و دارد كاري مي كند كه بعدا برايش پشيماني، افسردگي، بدنامي و دوري از خدا به ارمغان خواهد آورد!
كاري كه انتهايش بسيار تاريك و سياه و خطرناك است!
من كه شديدا از اين كارش ناراحت هستم، خيلي خيلي زياد هم ناراحت هستم، و حرفهاي اون شب هم كه هي مي گفتم “ناراحتم از اينكه نمي تونم در تو تاثير بگذارم“ به خاطر همين ها بود!
حيف كه شخصيت خوب، منسجمش را با اين كارها ويران مي كند!
حيف كه روحش را به سوي تاريكي گناه هدايت مي كند.
حيف كه خوشنامي اش را با اين كارهاي مسخره و بي ارزش (كاري كه خودش هم مي دونه كه بي ارزش هست و به زور دنبال توجيه خودش و رفتارش هست!) به بدنامي تبديل مي كند!
حيف كه روح پاك، آرام و بي آلايشش را با اين كار مبتذل (البته مبتذل) و اين زياده روي هاي الكي ويران و نابود مي كنه!
بايد برايش دعا كنم،
خدايا به اين دوست من كمك كن كه اين كار بدش را ترك كند.
خدايا كمكش كن كه در كار به اين مهمي، از راه اصولي آن وارد شود..
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۳/۱۳۸۱ ۰۶:۳۹:۰۰ بعدازظهر
لینک