سهشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۱
سلام،
خيلي مواقع، وقتي خونه تنها هستم، خيلي دوست دارم كه يكي زنگ بزنه و با هم صحبت كنيم. حتي اگه شماره را اشتباه گرفته باشه و بخواهد كه فوت كنه يا آخرش بگه كه بيخشيد ...
اما بعضي اوقات هم هست كه وقتي كسي زنگ مي زنه، بعدش كلي از دست خودم ناراحت مي شوم كه چرا جوابشو دادم، يا مي گم كه اي كاش خونه نبودم و تلفن را جواب نمي دادم...
خيلي از ماها، كارهايي مي كنيم كه معمولا توجيه عقلي براش نداريم. تنها بعد از اين كارهاست كه مي شينيم و با خودمون فكر مي كنيم كه چرا اينطوري شد و يا چرا دارم اين كارو مي كنم...
----
خوب حرفهاي بالا يك كمي مبهم بود .اگه بخواهم نتيجه گيري كنم ، بايد بگم كه آگه آدم خودش بزرگ باشه، تمام كارهاش درست مي شه و همه بهش احترام مي زارند و همه هواشو خواهند داشت.
يعني اينكه بايد سعي كنم هميشه حضور داشته باشم. حضور خيلي مساله مهمي هست. خيلي از وقتها هست كه در عالم مستي هستيم و چيزي حاليمون نيست...
حضور و حضور هميشگي، يعني هميشه بيدار و مراقب بودن، شايد خيلي حياتي باشه
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۱۴/۱۳۸۱ ۰۴:۲۲:۰۰ بعدازظهر
لینک