چهارشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۰
من تا به حال، آخر روزها نوشتههامو به روز ميكنم. اما از اين به بعد بايد شب قبلش اين كارو بكنم. جون در طول روز كار ميكنم و وقت خيلي زيادي ندارم كه با اينترنت ور برم. البته هنوز از نوشتههام خيلي خوشم نمياد انشالاه يك مدت كه بگذره بهتر خواهند شد. اين روزها كلي درس و كار هم دارم و سرم خيلي شلوغه... .ديشب 1.30 شب كه رسيدم خونه، اولين كاري كه كردم تلويزيون را روشن كردم، يه سريال به نظر بيمزه داشت از شبكه 1 پخش ميشد اما چون رادش توش بازي ميكرد نشستم و تا آخرش نگاه كردم.من عاشق اين آقاي رادش هستم، واقعا نقشها شو خوب اجرا ميكنه .خلاصه كلي باهاش حال ميكنم... .
يه چند روزي كه نماز صبحم قضا ميشه... البته كه نبايد اينجوري باشه، عمرمون داره ميگذره و ما هنوز در خواب غفلتيم. واقعا حيف هستش كه آدم كاردرست و موفق نباشه. بعدا افسوس ميخوريم. پس بايد سعي كنيم كه كاملتر باشيم و روز به روز به كمال انساني مان نزديك تر شويم...
اگه كسي حرفي داره كه ميخواد در صفحه بلاگ من نوشته بشه ميتونه واسه من بفرسته تا اينجا بزارمش!
اگه كسي هم حرفي ،نظري براي من داره ميتونه برام بفرسته! ديگه.
راستي فردا ميخوام در مورد فوايد و مضرات وبلاگ نويسي صحبت كنم. كسي نظري نداره؟
تا فردا J
نویسنده: ناصر ساعت
۸/۱۶/۱۳۸۰ ۱۱:۲۱:۰۰ بعدازظهر
لینک