یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۰
دوستي از كرمان زنگ زده بود. خيلي محبت داشت. مي گفتند:”وب لاگ شما را مي خونم! جالب مي نويسيد!!”
اما حرفهاي ديگه اي هم داشتند...
مي گفتند كه : ”من احساس مي كنم كه شما تنهاييد و از تنهايي رنج مي بريد.” بايد عرض كنم همه تنهاييم! تنها به دنيا اومديم و تنها هم از دنيا خواهيم رفت.
فرمودند: ”شما از خودتان خيلي تعريف مي كنيد اما سعي كنيد هر چه بالاتر مي رويد، سر به زير تر باشيد”
چشم! حرفي نيست!
25 دقيقه ما را شرمنده لطفشان كردند و بعد هم خداحافظ!
دليل زنگ زدنشون هم اين بود كه به من ثابت كنند كه آدم بد قولي نيستند!! در ضمن فرمودند كه خيلي آدم مغروري هستند.
خوب، خيلي ممنون كه لطف كردند و ما را از تنهايي در آوردند!! به ما هم ثابت شد .
من ناراحت نشدم. از اينكه يكي از خواننده هاي وب لاگم با من تماس گرفته اند، خيلي خوشحال شدم. احساس اون نويسنده هايي را داشتم كه مخاطبناشون براشون نامه مي نويسند و بهشون تلفن مي زنند .
ما كوچيك همتون هستيم.
با همه اين حرفها ! باز هم ممنون كه لطف كردين وخيلي ممنون كه منو به اندازه داداشتون دوست دارين(يا داشتين) و خيلي خيلي ممنون كه هيچ فكر و قصد سوئي هم نداشتين و ... اما اگه اهل مذهب هستين و خدا را قبول دارين و مي دونين محرم و نامحرم چيه ، با رعايت همه چيزها مي تونين تشريف بيارين جلوتر وگرنه شرمنده!!!
هر كسي يك اخلاقي داره ! ما هم اينجوري هستيم... .
(اما اگه اون دانشگاه تهراني بفهمه ! كلتو مي كنه)
نویسنده: ناصر ساعت
۹/۱۱/۱۳۸۰ ۱۰:۳۸:۰۰ بعدازظهر
لینک