سهشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۰
امشب هم بارون مي باريد.
امشب هم دلم هواي دوست كرده. امشب هم مي خواهم پرواز كنم تا بر دوست. امشب هم مي خواهم عاشقانه، عارفانه به سويش بروم. بدون ريا. بدون غل وغش بدون تظاهر.
امشب دلم مي خواهد همچو بچه اي كه با در تنهايي ها با ديدن مادر سر از پا نمي شناسد و به سويش مي دود، به سويش بروم. مي خواهم با او و با خودم حرف بزنم . مي خواهم امشب درد دل كنم. مي خواهم امشب سوال كنم و پاسخ گيرم. مي خ.اهم امشب با او تنهاي تنها باشم. تنهاي تنها.
امشب كلي در باران قدم زدم. در اين هواي سرد. مطمئنم كه كسايي كه منو ديدند احساس كردند (كه نه، يقين كردند) ديوانه اي ديگر را ديدند.
امشب دلم هوايي هست و جزء به يك چيز به چيز ديگري نخواهد انديشيد. امشب دل من نيز باراني است.امشب هم باران مي بارد... .
نویسنده: ناصر ساعت
۹/۱۳/۱۳۸۰ ۰۹:۵۰:۰۰ بعدازظهر
لینک