سهشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۰
اما حكايت اصفهان. متن زير را در برگشت از اصفهان و در اتوبوس نوشتم.
ديگه چيزي به تهران نمونده. يك ساعت ديگه مي رسيم انشالله
الان ساعت 11:35 شب هست و تقريبا 24 ساعت پيش بود كه از تهران راه افتادم كه برم اصفهان و الان هم دارم بر مي گردم.
ديشب كلي اعصابم خورد بود كه اه. باز اصفهان و خستگي و .... اما امروز در اصفهان واقعا خوش گذشت بر خلاف فكرم.
عمرا اگه در تهران بودم اينجوري خوش مي گذشت. اما اين غرور لعنتي نمي خواد قبول كنه كه در اصفهان هم مي توان ... .
ديشب تخت گرفتم خوابيدم در قطار. دوستم هم بود. اون هم فردا ارائه داشت.
صبح كه رسيديم مستقيم رفتيم دانشكده، خبري نبود. كليد سايت رو هم نداشتيم كه بريم اون تو. هنوز اسلايدهام تموم نشده بود
استاد عزيزم كه اومد رفتم اتاقش و چايي تعارف كرد اما من نخوردم از بس كه مقيدم و تعارفي!
نشستم در اتاقش، كمي اينترنت ور رفتم، بايد يك فرمي را mail مي كردم شريف كه دكترمون امضا كنه و بر گردونه. از شانس ما اينترنت هم قطع شد !
خلاصه با فاكس كارمون راه افتاد....
ارائه ام كه تموم شده گيز اساتيد گرامي شروع شد !البته اين گير با گيرهايي كه به بچه هاي ديگه مي دادند خيلي فرق مي كرد. اينجا بحث دو طرفه پيش اومد روي يك مطلب كه من مي گفتم ميشه. اونها مي گفتن نميشه !
كلي كف كرديم. 4،5 تا استاد سراپا گير و من هم لجباز !
اما من راست مي گفتم ! يعني حرف من درست بود. به خدا درست بود !اونها وارد نبودند !حاضرم قسم بخورم !آخه من اون موضوع را خودم آزمايش كرده بودم...
تمومم كه شد كولهپشتيمو برداشتم و شدم بچه تهرون و راه افتادم طرف ترمينال كاوه اصفهان.
موبايل دوستمو گرفتم وزنگ زدم به مامان جونم كه من دارم بر مي گردم و سالم هم هستم !!
اما هر چي بود و نبود توي اتوبوس بود..
كلي خنديديم، كلي حال كرديم..
”دل باخته” ساخت هند و ”الهه ناز” معين و دو تا پير زن پشت سرمون و دو تا دختر هم كنارمون(كه محل سگ و هم براشون نذاشتيم تا بسوزند ..:-).)، يك بچه باحال تهروني هم جلومون كه كلي جك گفت و خنديديم..............
همه چي از ”دل باخته ” شروع شد. يك فيلم هندي توپ!
كناريم كه يك مرد گنده بود، آخر فيلم داشت زار زار گريه مي كرد ! اين كارگردانهاي هندي، قسم مي خورند كه تا بيننده را به گريه وا ندارند، ول كن نباشند. “دل باخته “ هم همينطور بود.
دو تا داداش كه مامانشون مرده بود و عاشق يك دختر مي شوند و.... (بايد حتما ببينينش.!)
12:30 هم تهرون بوديم..
و حالا هم داريم بر مي گرديم.
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۱۱/۱۳۸۰ ۰۸:۰۸:۰۰ بعدازظهر
لینک