سهشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۰
==آقا شما بيا . باهات كار دارم
--من؟
== بعله شما!
آخه اين يارو با اون لباسش با من چيكار داره !
== اون دختره چيكارته ؟!
-- دختره؟! كدوم؟
== خودت و به اون راه نزن ! هموني كه با اون داشتي الان صحبت مي كردي!
-- آهان. همكلاس
== دروغ نگو ! راستشو بگو ببينم اون چيكارته ؟!
ياروي عوضي احمق بيشعور فكر مي كرد كه همه مثل خودش دختر باز و بي ناموس هستند.
خيلي دوست داشتم بزنم توي سرش و بگم كه آخه به تو چه مرتيكه خر! ما فقط چند دقيقه صحبت كرديم ديگه !اون هم در سالن ! جايي كه همه مي بينند! ديگه شك كردن براي چه آخه ..!
-- عرض كردم همكلاسي !
==اگه تحقيق كنم چي ؟!
-- با اين حرفش به ضعيف بودن و كوچيكي روحش خنده ام گرفت!. مي خواستم از پنجره قطار پرتش كنم بيرون.
== كارت دانشجويي!؟
-- كارتمو نشون دادم و كمي نگاه كرد !
== اين كه اعتبارش تموم شده !؟!
-- همينه كه هست ! كي گفته اعتبارش تموم شده !اگه خوب نگاه كني مي فهمي كه اعتبار داره!
خلاصه ! يارو آخرش، مثل گاو سرشو انداخت پايين و رفت. بدون اينكه حتي يك عذر خواهي كوچولو كرده باشه!
خلاصه من يا كار بدي كرده بودم يا نكرده بودم !اگه كرده بودم كه بايد منو دستگير مي كرد و زنداني و هزار تا كوفت و زهرمار ديگه.
اگه هم كار بدي نكرده بودم پس ايشون اشتباهي گرفته بودند و بايد معذرت خواهي مي كردند !
-------
حبف كه اين جور آدمها اسمهاي مقدسي هم رو خودشون مي گذارند و ايران و حكومتشو و مقدساتو و همه چي رو به نام خودشون مصادره مي كنند !
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۰۴/۱۳۸۰ ۰۸:۳۴:۰۰ بعدازظهر
لینک