دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۱
ماجراي يك هك:
عصر جمعه بود و من كم كم داشتم وسايلهامو جمع مي كردم كه بروم خوابگاه. براي فوتبال.
يك account در hotmail داشتم كه خيلي وقت بود استفاده نكرده بودم و رفتم كه دوباره reactive اش كنم. اما هر چي login مي كردم نمي شد. مي گفت password ات اشتباه است.
رفتم توي paaword lockup كه بازيابي اش كنم كه ديدم فقط يك سوال پرسيد و بعد هم گفت كه password جديدت را بزن !به همين راحتي..
گفتم اگه اينجوريه كه خيلي خوبه.. پس مال يكي ديگه را امتحان بكنم. خوب اولين گزينه، كي مي تونست باشه؟ username اش را وارد كردم و از من پرسيد:
what is ur name?
خوب من هم اسم ايشون را وارد كردم و در كمال ناباوري ديدم كه نوشت: password جديد را وارد كنيد !!
به همين راحتي هك شد. !باورم نمي شد. password را زدم و رفتم تو. ديدم بعله. به همين راحتي هك شده بود...
از اول قصد هك كردن را نداشتم، يعني دليلي نداشت...
اما حالا كه هك شده بود بايد چيكار مي كردم.. عجله داشتم، گفتم بمونه براي فردا كه خبرش مي كنم. سوار دوچرخه شدم و رفتم خوابگاه، چند ساعتي با فوتبال سپري شد و شب اونجا موندم و صبح اومدم دانشگاه.
تا ظهر كار داشتم و سرم شلوغ بود. بعد از نهار رفتم به وبلاگ شخص مهكوك (مهكوك = هك شده {كپي رايت اين واژه با خودمه ها!}!!!) كه ديدم نوشته، ”اي-ميل hotmail من هك شده”. همچنين نوشته بود كه “يك mail زدم به هكر محترم و بي صبرانه منتظر پاسخ هستم.“ يعني خواسته كه از در معامله وارد بشه.
من هم سريع رفتم به hotmail و اي-ميل ايشون را مطالعه كردم !
نوشته بودند:
”به نظر من شما آدم باهوشي هستيد كه من را هك كرديد(در جمله دقت كنيد. خودش را چقدر تحويل گرفته!!). اما چرا هوشتون را در اين راه صرف مي كنيد !!!؟ “
من هم خوشحال و هم ناراحت،
خوب بايد چيكار مي كردم! گفتم password را تحويل بدم و ماجرا تموم بشه. اما ياد گروگانگيري افتادم..ديدين، بچة يكي را مي دزدند و بابتش پول مي خوان؟
من هم گفتم اين كار بد نيست.. ما كه در خط بچه دزدي نيستيم، حالا هم كه password را كش رفتيم، پس بابتش پول بخواهم (-:
يك mail زدم به مهكوك و گفتم كه من پول مي خواهم !!(فونت متن را سياه كردم و كلي گنده گنده هم نوشتم! خواستم مثل اين هكر خفن ها بشم.). مي خواستم ببينم عكس العملش چيه !
اولش،اين بازي كلي كيف داشت. اما اين مهكوك خان، كه حدس زده بود كار من باشه، در وبلاگشان كلي از من بد گفته بودند و كلي مايه آبروريزي شده بودند!!!.
حالا من مونده بودم در مقابل يك عمل انجام شده و با اين متني كه در مورد من نوشته بود، ديگه حاضر نبودم كه به اين راحتي ها password اش را پس بدم !
يك ميل گنده ديگه زدم براش كه يك كارهايي بكن وگرنه yahoo و blogger را هم هك مي كنم.. (Yahoo را كه نمي شه به اين راحتي هك كرد بابا! خواستم كلاس بزارم و بترسونمش!. اما مي شد. يعني حدس مي زدم كه بشه!.).
در واقع خواستم تهديد كنم.. اما ايشون هم نامردي نكردند و از روش هميشگيشان براي ضايع كردن جناب هكر استفاده مي كنند. و mail گندة محبت آميز و در عين حال تهديد آميز بنده را به يكي از دوستان ما forward كردند.
سانسور.......................................
يكشنبه:ساعت 9 شب. روز دوم گروگان گيري اينترنتي..
خيلي خسته بودم. اون روز كلي بيرون رفته بودم و كلي هم كار كرده بودم.. اين كامپيوتر لعنتي هم كه آدم را حسابي كسل مي كنه...
گفتم، الان بهترين موقع هك كردن اي-ميل Yahoo جناب مهكوك هست و اينجوري مي شه مهكوكترش هم كرد.
جناب مهكوك دوتا id ياهو دارند كه يكي اش را من هم مي دونستم و password را داشتم.. پس مي تونستم به اطلاعات سري ايشون دست پيدا كنم و اون E-mail اصليش را هك كنم.
رفتم سراغ ياهو و با id ايشون login كردم و وارد شدم. ليست mail هايش را نگاه كردم. چيز دربخوري براي من نبود. يعني mail اي كه بتونم از توش اطلاعات كسب كنم نبود.
اما در صفحه دوم ليست mail هاش، يك mail بود ازيك سايت free email. رفتم mail را باز كردم و verification بود.
به اون سايت وصل شدم و گفتم كه password را گم كردم و اون سايته هم گفت كه به email اي كه قبلا وارد كردين مي فرستم.
رفتم نوار آريان را گذاشتم و صداش را بلند كردم...
چند دقيقه بعد (حدودا دو دقيقه) يك mail در يافت كردم كه username و password اون سايت را به من داد.
اون سايت برام مهم نبود اما password مهم بود. چون خيلي از افراد يكي دو تا password بيشتر ندارند. و اگه يكي اش را گير بياري، بسياري از جاها مي توني وارد بشي..
رفتم چند جا را امتحان كردم. از جمله blogger و yahoo. اما نشد. البته اين password خيلي كوچيك بود و حدس مي زدم كه اين خيلي بدردم نخوره..
صداي آريان را زيادتر كردم.
اما.. اما يكدفعه شد. و ورق به نام من برگشت..
برندة واقعي كسي هست كه نا اميد نشه و تا آخرين لحظه كار كنه و تلاش كنه. اين را خوب از زندگي ياد گرفته بودم و اين جا هم بدردم خورد..
اين password اي كه من گير آورده بودم به كنتور سايت وبلاگ مهكوك خان مفلوك خورد ! و چه سعادتي..
چون براي گرفتن كنتورها، بايد رجيستر كني و كلي اطلاعات هم ازت مي پرسند. و من مي تونستم از اين سايت كلي اطلاعات كسب كنم.
رفتم سايت bravenet و به جاي مهكوك مفلوك!! Login كردم. مثل گل وارد شد.
رفتم بخش edit account informatiion . اين صفحه كه اومد كلي خوشحال و ذوق زده شدم.. انگار كه رمز يك صندوق پر از طلا را پيدا كرده باشم و همون حالتي كه در كارتونها نشون مي دهند كه كسي گنج پيدا مي كنه و چقدر خوشحال و ذوق زده مي شه، من هم همچين حالتي داشتم.. چون تاريخ تولد و كد پستي و .. در اين صفحه وجود داشتند.
سريع رفتم وصل شدم yahoo و مستقيم رفتم بخش Lookup password .
مشخصات را پرسيد: از جمله birthday, zip code , country و.... من همه را وارد كردم و در كمال ناباوري ديدم كه از اين بخش رد شد و رفت توي يك صفحه ديگه:
“اگر password اصلي را مي خواي، اين سوال secretرا جواب بده ! و يا اينكه ما برايت يك password جديد مي فرستيم..“
كفم بريد.
فقط و فقط يك كليك فاصله داشتم با هك كردن و مهكوكتر كردن جناب مهكوك كه اون نوشته اش منو حسابي اذيت، پكر و ناراحت كرده بود..
تنها يك كليك كافي بود كه yahoo را هك كنم و اين تازه يك دروازه بود به بقيه ID هاي مهكوك خان ما. مثل id وبلاگش و ديگر سايتهايش !
هميجور با همون سرعتي كه داشتم كار مي كردم و با همون سرعت و شدتي كه آريا ن داشت مي خوند رفتم طرف موس...
اما . اما.
يك لحظه احساس كردم كه نبايد اين كار را بكنم. چون مزه هك نكردن وقتي فقط يك كليك فاصله داري ، خيلي و خيلي بيشتر از هك كردن مي تونست باشه..
من كه به هدفم رسيده بودم كه مي تونم هك كنم. پس ديگه برام فرقي نمي كرد كه اين كاررا بكنم يا نكنم. يعني از اين جا به بعد ديگه هك كردنش مزه بيشتري نداشت.. اما با كليك نكردن مي تونستم دوباره كلي كيف كنم.
حالت كسي را داشتم كه شمشير را بلند كرده كه سر يكي را ببره اما آخرين لحظه بي خيالش شده بود.!
حالت كسي را داشتم كه در آخرين لحظه اعدام، از گناه معدوم مي گذشتم و مي بخشيدمش.
حالت كسي را داشتم كه در اوج تشنگي، آب را نمي خوره و مي ده به يكي ديگه.
حالت كسي را داشتم كه در اوج بي پولي، به كسي ديگه كمك كرده باشم..
حالت كسي را داشتم كه در عين قدرتمند بودن، از قدرتش سوء استفاده نميكنه..
حالت كسي را داشتم كه رفته باشه رستوران و آخرين پرس غذا را به يكي ديگه داده باشه.
حالت كسي را داشتم كه مي خواست بيشتر از اين خواهرش را اذيت نكنه و جواب بدي اون را با بدي نده.
حالت كسي را داشتم كه فقط با يك كليك موس مي تونست كسي را هك كنه و اما اين كار را نمي كنه.
نخواستم خون را با خون بشورم..نمي دونم شايد اصلا از اون ور خوني نبود و من الكي داشتم قضيه را خوني مي كردم!!!!
آريان داشت بدجوري اذيتم مي كرد.. هي منو هوايي مي كرد.
تصميم خودم را گرفتم. نتونستم خودم را نگه دارم. اون ماوس لعنتي را بالاخره كليك كردم.
يكي هم زدم سر آريان و خاموشش كردم.
به جاي اون دكمه اي كه يك password خوشگل و جديد برام مي فرستاد. علامت ضربدر بالاي IE را زده بودم. يعني بدرود.
بلند شدم كه برم بخوابم.. يك ساعتي از شروع كارم گذشته بود و من كلي عرق كرده بودم. ديگه احساس خستگي نمي كردم. كلي سبك شده بودم. احساس مي كردم به همه هدفهام رسيدم.
سوار دوچرخه شدم و يك دور افتخار زدم و رفتم خونه و گرفتم خوابيدم.
-------------
اما فردا قضايا يك جور ديگه بود.. با صداي تلفن از خواب پريدم..
از اون ور صداهاي ناهنجار ميومد..
سانسورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
امروز بعد از ظهر mail زدم به جناب مهكوك و password جناب hotmail را هم پسش دادم و تمام امتيازهايي كه در mail روز شنبه ام ازش خواسته بودم را بخشيدم و گفت هر جور كه خودت دوست داري عملكن.! (به اين مي گن نهايت بخشندگي! ترجمه اش مي شه: نهايت بدجنسي)
و به اين ترتيب ماجراي يك گروگانگيري به خوبي و خوشي(!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!!) تموم شد.
ماحصل اين كار براي جناب هكر،(كه با اين كار در واقع خودش را هك كرده بود) دو سه ساعت وقت گيري، آبروريزي، كلي اعصاب خوردي بود. در عوض كلي خوشحالي از بابت كاري كه در لحظه آخرنكرده بودم! (10000000000 ميليون دلار خرج و 1000 تومان سود!)
براي جناب مهكوك هم، كلي وقت اضافه براي درس خوندن به خاطر سه روز دوري از email ها. تحكيم برخي از روابط، تقطيع كامل برخي ديگر از روابط. بهره مندي مجدد از سخنان گهربار يك دوست قديمي!!!، كلي مسخره شدن از طرف ويزيتورهاي وبلاگشان(به خاطر اينكه من كنتور صفحه وبلاگشان را به خاطر يك اشتباه(عمد) لپي از ده هزار به يك ميليون تغيير داده بودم.) و البته كمي نگاههاي چپ چپ يكي از دوستانشان به خاطر استفاده زيادي از كارت تلفن . (200 تومن خرج و 200000000000000000000000000000000000 ميليارد دلار سود!)
همين ديگهههههههههههههههههههههههههههههههههه.
قطعا برنده اين بازي من بودم. نه ؟؟؟(غلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام)
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۹/۱۳۸۱ ۰۹:۵۱:۰۰ بعدازظهر
لینک