دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۱
امروز مصطفي مي گفت كه من فردا براي بازي نميآيم !
ما همه شاكي شديم و گفتيم: بابا اگه نيايي كه دفاع نداريم و حتما بايد بيايي.
مي گفت كه من فردا بايد درس بخونم و قصد ندارم كه بيايم دانشگاه.
--
من با خودم فكر مي كردم كه حتما داره ناز مي كنه. !چون بازيش خوبه حالا داره ناز مي كنه كه منتشو بكشيم..
يعني اينكه با خودم فكر مي كردم كه چقدر كار بدي داره مي كنه ...
اما خودم هم پريروز همچين جرياني داشتم.. يعني بچه ها اصرار مي كردند كه بيام اما من مي گفتم كه نمي آيم. در حالي كه تقريبا مطمئن بودم كه خواهم آمد...
--
يعني اينكه خيلي از كارهايي كه ديگران مي كنند و ما نكوهش مي كنيم، كارهايي هست كه خودمون شايد به مراتب انجامش داده باشيم..
يعني بهتره بيشتر مواقع آدم خودشو بيبنه و به فكر اصلاح خودش باشه تا اينكه همش به دنبال اشكالات ديگران باشه و به فكر عيبجويي و مسخره كردنشون و ... .
ديگه اينكه خيلي از آدمها وقتي كاري انجام مي دهند دليلي نداره كه ما فكر كنيم كه در نهايت سلامت عقلاني اين كار را انجام دادند.
آدمه ديگه. كلي مشكل مي تونه داشته باشه.. كلي گرفتاري و بيماري و حرف و حديث..
يعني اينكه خيلي جاها مي شه گذشت كرد و مي شه صبور بود و مي شه خيلي از مشكلات را به راحتي حل كرد.
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۰/۱۳۸۱ ۰۸:۰۹:۰۰ بعدازظهر
لینک