دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۱
این روزها سرم بدجوری شلوغه.
در واقع از وقتی درسهای دکترایم جدی شده اند سرم شلوغ شده است. هر شب تا ساعت 2 صبح بیدار می مانم اما باز به خیلی از کارها نمی رسم. بسیاری از کارهایم هم یادم می رود و به نوعی بدقول می شوم.
در واقع آخر شب مرده ام به خانه می رسد!
تدریس و ارایه های مختلف، نوشتن تمرین های درسی که برای هر کدوم باید 4-5 تا مقاله خوند! انجام پروژه های عملی درسی، طرح تمرین برای بچه ها، تهیه اسلاید برای درسها، پیگیری پروژه های بچه ها و فکر کردن به کار و درآمد و .... دیگه هیچ وقتی برای استراحت و کارهای شخصی نمی گذاره.
یک درس دکترا هم دارم که سه نفر سر کلاس هستیم و هر هفته یک نفر درس می ده! حالا فکر کنید درسی را باید از اول خودت بخوانی و خوب مسلط بشوی و بعد به یک دکتر و یک دانشجوی ارشد درس بدهی! آنهم کتاب مشخصی برایش نیست و تنها از مقالات موجود که تعدادشان هم خیلی کم است باید استفاده کرد.
من خل شده ام که کار و پول را گذاشته ام کنار و چچسبیدم به مقالاتی که نه به درد دنیا می خورند و نه به درد آخرت..
این روزها به شدت دارم یه راه حلهایی فکر می کنم که خلاص بشوم!!
رندگی خیلی سخت شده ! تا به جال هیچ موقع اینجوری احساس "سر شلوغی" نکرده بودم.
نویسنده: ناصر ساعت
۱۲/۱۲/۱۳۸۱ ۰۹:۴۹:۰۰ بعدازظهر
لینک