دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۰
الان ساعت 11 شب و من هم كلي خسته و كوفته !
بدم هم نمي آيد كه كمي كرم بريزم.
البته اينو هم بگم كه خودش مي گفت راضي نيستم ! اما از اونجايي كه من كمي تا قسمتي ساديسم دارم و به يكي ديگه هم قول دادم كه حال اونو بگيرم اين كارو مي كنم.
“سلام
چرا . خيلي فجيع هست. نبايد اون حرف را مي زدي. اونهم به كسي كه تا حالا بايد فهميده باشي كه عقده اي هست و احساس مي كنم كه خيلي بي جنبه هم هست.
من بهت گفتم آدم بدي نيست ولي نگفتم كه آدم خوبي هست. يعني تو تا حالا نشناختيش ؟
خوب تو خودت مي دوني كه اونها ممكنه فوروارد كنند. براي چه آخه اون حرفها را مي زني؟ اصلا انتضار نداشتم كه تو اين حرفها را بزني.
...
اصلا دليلي نداره كه تو دلت براي ا... بسوزه ! آخه براي چي؟ مي دوني، اگه بخواهم در جند لغت خلاصش كنم بايد بگم. مغرور، از خود راضي،خودخواه و از همه مهمتر رندي اون هست.
من بهت گفتم كه آدم بدي نيست. منكه نگفتم آدم خوبيه !
dar vaghe aslan khob nadidamet vali negahet yadam hast
....”
فكر كنم همينقدر كفي باشه ديگه !
:-)
نویسنده: ناصر ساعت
۹/۱۹/۱۳۸۰ ۱۱:۱۶:۰۰ بعدازظهر
لینک