یکشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۰
دوست خوب من.!
خوب و متين مي نويسي حرفهايت را قبول دارم. احساس مي كنم كه نظراتمون تا حد زيادي مثل هم باشه.
درسته. وبلاگ يك بورد آزاده. مثل دفتزجه خاطرات .مثل زندگي ؟! اما خودمانيم ها !آيا واقعا مثل زندگيه؟ كه هر كاري خواستيم بكنيم؟
بحث من هم همينه. ما چقدر آزاديم؟ تا كجا ؟ اونقدر كه از شب قدر خودمون بنويسيم يا از ماجراي زير دوشمون؟ چقدرآزاديم؟ جقدر ؟
كي تونسته تا به حال آزادي را تعريف كنه ! مگر نه اينكه تعريف آزادي خود محدود كننده آزادي خواهد بود.
دعواي من با خودم هم همين هست. چقدر آزادم. تا كجا مي توان بنويسم. اينكه اتمام حجت مي كنم هم در واقع با خودم هستم كه در واقع براي خودم حدودي تعيين كرده باشم و خط قرمزي داشته باشم.
به قول آقاي قاسمي از خيلي چيزها بايد ترسيد. از خيلي چيزها ... .
من اتمام حجت كردم كه نترسم كه راحت باشم... عكسهايم را برداشتم كه مرا از حرفهايم بشناسند نه از روي عكس و موقعيت و سن و درس و ... . درست مثل تو. !
تازه شدم مثل شما. قبول نداري ؟ نگاهي به صفحه خوشگل خودت بنداز: ببين مي توني عكسي، سني، اسمي و... پيدا كني ؟ من كه نتونستم. پس مجبورم ار حرفهايت بشناسم !
خوب من هم از خواننده هام اينو مي خواهم كه از حرفهايم منو بشناسن و منو ببينن. همين !خواسته زيادي نيست عزيز.
درسته ! ما را كه مجبور نكرده اند كه وب لاگ بنويسيم. ! اما يك سوء تفاهمي هم رخ داده .
پاسخگو بودن و پاسخ دادن با بازخواست شدن فرق مي كنه ها . خيلي هم فرق مي كنه. قبول كه داري ؟
اين دعوا همشون سر همون يك كلمه اند:“فرديت“. جمله اي كه آقاي قاسمي قبلا گفته بود من تازه بهش رسيدم. (اعتراف) ! {خود همين جمله هم يك جورليي تلاش براي رسيدن هب فرديت ... است.!}
نویسنده: ناصر ساعت
۹/۱۸/۱۳۸۰ ۰۶:۳۷:۰۰ بعدازظهر
لینک