جمعه، آذر ۱۶، ۱۳۸۰
شب قدري ديگر گذشت...
امشب كلي حرف براي زدن داشتم كه همشون جاي ديگه گفته شدند... .
امشب حرفهايم را با معشوق ابدي زدم و از او خواستم كه اجازه دهد همصحبت هميشگي من باشد تا از دست هر چي آدم مغرور، متكبر و دروغ گو و رياكار و بدكاره و فاسد و ظالم و دزد و .... نجات پيدا كنم.
امشب از او فقط يك چيز خواستم . فقط يك چيز. كه مرا مثل شهيد مصطفي چمران عزيز كند و بس ! چيزي كه شب قدر 19 ام هم خواستم و مي دانم كه اجابت خواهد شد.
امشب براي خيلي ها دعا كردم. براي اشكان و تمام عزيزان در غربت... براي ز. كه موفق و مويد شود.
امشب براي پدر و مادرم دعا كردم كه سالهاي سال زنده باشند تا توفيق خدمت بيشتر به ايشان را داشته باشيم...
------
دلم تنگ است. علي بزرگ مرد تاريخ بشريت چه كشيد از دست مردم زمانه. چه خون دل ها كه نخورد از ابلهيت مردم زمانش... .
------
نویسنده: ناصر ساعت
۹/۱۶/۱۳۸۰ ۰۴:۲۴:۰۰ قبلازظهر
لینک