جمعه، آذر ۱۶، ۱۳۸۰
امشب شديدا ياد مكه كرده ام !
ياد اون شبي افتادم كه چشمهايم به جمال كعبه روشن شد و نشستم روبروي ناودون طلا و كلي گريه كردم ...
يادش بخير... ما با اين همه گناه، باز رفتيم اونجا... شكر خدا...
دلم هواي مدينه كرده . يادش بخير ، پشت ديوارهاي بقيع.. كه عصرها قبل از نماز مغرب و صبحها بعد از نماز صبح ..چه حالي مي كرديم اون موقع ها !
يادش به خير موقع خداحافظي از مدينه . چه گريه معصومانه و پاك و بي ريايي !
موقع محرم شدن كه برايم تولدي ديگر بود... موقع طواف كعبه كه گويا به دور تمام عالم و به دور تمام ابديت طواف مي كردم.ما را چه مي شود.. چرا حال مان اين گونه شده است.
خدايا به دعوت تو امشب را هم به مهماني ات سپري مي كنم. به من هم ياد بده كه از فرصتها خوب استفاده كنم و شبهايي مثل قدر را به راحتي از دست ندهم...اي خداي مهربان.اي خداي مهربان..
خدايا. به من دوباره ياد بده كه بازمانند گذشته ام باشم.
من تعجبم در اين است كه چرا خودمان را بازيچه يك سري آدم ... مي كنيم والكي خودمونو خرج مي كنيم. تعجبم از اينه كه شديدا در عذابم كه چرا عشق بازي هايم براي كساني است كه به پشيزي نمي ارزند...
.بايد كمي بيشتر انديشيد
نویسنده: ناصر ساعت
۹/۱۶/۱۳۸۰ ۰۴:۵۴:۰۰ قبلازظهر
لینک