چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۰
امروز خيلي حالم گرفته بود ! نمي دونم چرا باز گه شده بودم !
خيلي خسته و بي حوصله بودم.
بعد از ظهر رفتيم سينما فيلم رخساره.
كلي خنديديم. فيلمش مسخره بود، من كه نفهميدم چي مي خواست بگه .
فقط ديدم به خانمها بيشتر ازقبل بدتر شد و تزم قوي تر !
راستش من با خانمها مشكل اساسي دارم، يعني از اونها نفرت دارم ! يعني احساس مي كنم كه خيلي ضعيف هستند، البته نه از نظر بدني ؟ كه بايد اينجوري باشند، منظورم از نظر شخصيتيه !فقط بلندند خودشونو لوس كنند و مظلوم نشون بدهند. فقط بلدند خودشونو ناز نشون بدهند واشوه بيان و ديگران و بدبخت كنند !
من خيلي از ناز و اشفههاي فريبنده خانمها نفرت دارم. خيلي خيلي زياد !
البته اينو زودتر بگم كه استثنا هم داره ها ، يعني بعضي از خانمها هستند كه خيلي قوي و با شخصيت و داراي روح بزرگي هم هستند.مثل همين دوست و خواهر بزرگوار ما كه احترام خيلي زيادي پيش من داره و از صميم قلب هم دوستش دارم و ... . من با اونها كاري ندارم و به همشون احترام مي گذارم. جاي آنها بالاي سر ما و روي چشمهاي ماست !
اما حرف من با طيف وسيعي از خانمها است كه خودشون هم مي دونند كه فقط به درد يك كار مي خورند و بس !
در اين مورد بيشتر حرف خواهم زد !
شما هم نظراتتون را بگين. حتما.
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۱۲/۱۳۸۰ ۰۶:۲۳:۰۰ بعدازظهر
لینک