دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۰
امشب قلم را در دست گرفته ام تا تنهايي هايم را با آن تقسيم كنم. در شبي كه مست مست و بي خود از همه چيز در برهوت تنهايي ام قدم مي زنم.
در حضور چشمان تو، ساعت و دقيقه معني ندارد چه زمان اعتبار خود را از دست مي دهد. ديگر فاصه ثانيه ها يكي نيست، گاهي چنان سريع مي گذرند كه چند ساعتم،ثانيه اي بيش نيست. اما در حضور نگاه تو، در مقابل چشمان زيبا و ملكوتي تو، يك ثانيه، گاهي ساعت هاي ساعت طول مي كشد....
در اين شب زيبا ي زمستاني، در حالي كه سفيدي برف مرا دلتنگ سفيدي هاي گذشته دلم مي كند، در اين شب بي كسي،، كسي چه مي داند كه دنبال چه هستم ، كسي چه مي داند كه دلم در پي چيست، كسي چه مي داند كه چشمان به دنبال چه نگاهي است...
آري آري چه زيباست شب، چه زيباست شب كه همه چيز را پنهان مي كند:گريه عاشق را ، دنباله نگاهها را ، لبخند هاي زيركانه را ، عشق بازيهاي عاشقان را، گرسنگي مردماني كه همسايگان سيرش به خواب ناز خود در پي فرداهاي بيشتر و رنگين تر هستن، نامردمي نامردمان را، پليدي پليدان را ، ... .
حيف است، حيف است امشب ، در اين شب زيبا و عرفاني، حرف از اينها بزنم.
خودت مي داني، خوب هم مي داني كه تمام اين حرفها و حالتها به خاطر توست، تنها به خاطر تو، به خاطر چشمان تو، به خاطر وجود پر عشق تو.
خدا چه زبباست، خدا چه حكيم است كه گاهي انسانها را با روحهايي آشنا مي كند كه در بزرگي و عظمت روح او گم و ناپيدا مي شوند.خدا نشان مي دهد كه كه اگر عشقش عيان شود چه دلهايي از دوري و فراق او خواهند سوخت، آري آري خداوند مهربان با زبان ما انسانها به ما آموزش مي دهد كه عشق به خدا بالاترين چيزهاست و تنهايي وجود ندارد جز به خاطر فراق او.
خدايا شكرت مي گويم كه تمام عمرم را با عشق و محبتت همراه نمودي. خدايا شكرت مي گويم كه هميشه به يادم بودي و همراهم بودي...
خدايا تو مهرباني، تو مهرباني، مهربانتر از همه معشوقان دنيا، مهربانتر از همه مهرويان دنيا كه جملگي ناز و عشوه دارند ، اما تو بري از همه اينهايي و برتريني و بزرگترين و نازترين و مهربانترين و عاشق ترين و ... .
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۲۴/۱۳۸۰ ۰۸:۳۶:۰۰ بعدازظهر
لینک