چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۰
نمي دونم فيلم يحانه را ديدين يا نه ! اما داستانه يك دختره رئانشناس هست كه مي ره پرستار يك نوسينده مي شه و بعد ههم عاشقش مي شه و مش خواد كه با اون ازدواج كنه و...!
توي اين فيلم، رخساره اسم ماني هست كه اين نويسنده نوشته و دختره، به طور تصادفي با خانومي آشنا مي شه كه اسمش رخساره هست و داستانشو براي اين دختره تعريف مي كنه و مي گه كه رخساره اين داستان، منم !
من آخرش نفهميدم كه اين فيلم چي مي خواست بگه !
نفهميدم اون دختره چرا به جاي پسر استاد كه موقعيت خوبي هم داشت ، عاشق باباي پيرش مي شه ! در حالي كه ادبيات و داستان را هم دوست نداشت !
آيا ه خاطر اين بود كه مي خواست به اين پير مرده اميد بده يا به قول خودش آنكور(د) بده ! اگه اين نيت رو داشت كه خيلي خوب مي شد !اما فيلم نتئنست اين موضوع را خوب نشون بده..
يا اينكه به خاطر طبيعت زنانگي اش بود كه دوست داشت محبت پدرشو از اين مرد بگيره و ... !
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۱۹/۱۳۸۰ ۰۳:۰۵:۰۰ بعدازظهر
لینک