دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۰
آي- خسته شدم! امشب هم نشد...
چند شبه كه تلاش مي كنم كاري بكنم، اما نمي شه ! لعنت بر هر چي تلفن اشغاله !!
خلاصه كلي سعي كردم كه بشه. اما نشد....
البته من كه پشتكار فراواني دارم. حتما خواهد شد. مطمئنما كه پيروز خواهم شد. من روزهاي بدتر و سخت تر از اين را هم داشته ام.
اما .اما واي به روزي كه نتوني حرفتو بزني، حرف داشته باشي و نتواني يا نگذارند كه حرفاتو بزني...اما خواهد شد بالاخره. به اميد خدا و به كوري چشم دشمنان حتما به خواسته ام خواهم رسيد. من خودمو خوب مي شناسم...! مي دونم كه اگه بخواهم خواهد شد. الان هم كه مي خواهم.
واقعا در اين جور مواقع، در اين جور خواستن ها و در اين جور اراده ها، كلمات برايم معني خود را از دست مي دهند و ديگه نمي تونم هدفم را با كلمات بيان كنم، نيازي هم به اين كار نيست.
هدف فقط يك چيز مي شود و بس. تمامي راهها به اون هدف ختم مي شوند. اونقدر فكرم را متوجه هدف مي كنم كه حتي در خواب هم اونو مي بينم .
پس مي رسم به هدف. از نظر من غير ممكن وجود نداره و هر چيزي كه به ذهن آدم خطور كنه، ممكنه و قابل انجام و قابل دستيابي.
اصلا غير ممكن ها به ذهن آدم راه پيدا نمي كنند....
---
پس باز.. ثابت خواهم كرد كه ميشه .. ثابت خواهم كرد كه حرفهاي الكي،پوچ وحسادتهاي بيجاي ديگران، نه تنها مرا سست نمي كنند بلكه بر استواري قدمهايم مي افزايد و مرا مصمم مي كند كه به هدف برسم.
خيلي از دوستام منو مي شناسن ! اگه چيزي را بخواهم حتما بهش مي رسم و اون چيز مال خودم مي كنم. دوستانم مي دانند كه چقدر در اين جور مواقع و در راه رسيدن به هدف، خودخواه مي شوم و چشم بر همه چيز ديگر مي بندم تا فقط يك چيز را ببينم و بس....
خواهم رسيد. خط پايان نزديك است.. صداي قدمهايش مي آيد...
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۰۸/۱۳۸۰ ۱۰:۰۱:۰۰ بعدازظهر
لینک