دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۰
ديشب رفتم خوابگاه. توي خونه تنها بودم و حوصله هيچ كاري را هم نداشتم سر كار هم كه نرفته بودم. پس بايد مي رفتم خوابگاه تا بچه ها را مي ديدم و كمي، سر حال مي اومدم.
رفتم خوابگاه، بچه ها نبودند، مجبور شدم كمي قدم بزنم تا يكي بياد و برم اتاق اونها !
واقعا يادش بخير، يك زماني برو بيايي داشتيم در خوابگاه !الان يك اتاق هم پيدا نمي شه كه برم اونجا !...
فردين رو ديدم. فردين از اون بچه باحال هاي خوابگاست، شوخ، مذهبي و البته ترك ! ديروز نتيجه دكتراشو داده بودند و دكتراي متالورژي شريف قبول شده بود. خيلي عجيب بود اين قبوليش ! چون قبلا رد شده بود، اما دوباره در عين ناميدي كامل ، درخواست مصاحبه مجدد را داد، و با اينكه خيلي ها از جمه استاد راهنماش مخالف بود، اما در جلسه دانشكدشون، قبول كردند كه ايشون دكتراي شريف بخونه. به همين راحتي ! واقعا كار خود بود ها ! همين يك پيام بزرگ براي من بود كه اگه خدا چيزي را بخواد،حتي اگر از نظر عقلي وبشري غير ممكن هم باشد، اما اگر خدا بخواهد مي شود. بدون شك !
اين جريان مرا ياد آيه شريفه“ انما امره اذا اراد شيئا،ان يقول له كن فيكون“ انداخت. (اگر خدا چيزي بخواهد، همانا به مي گويد ؛باش؛ و قولش عملي مي شود.!)
خلاصه كلي رو من تاثير مثبت گذاشت اين جريان و در عين حال هم به من هشداري بود كه حواسمو جمع كنم و مواظب خودم باشم كه اگه زياده روي بكنم ممكنه كه بد بشه !
آخر شب هم با فردين كلي قدم زديم و حرف زديم. فردين مي گفت: دكترا قبول شدن خوبه اما همه چي نيسه ! .مي گفت اگه آدم از نظر دروني، قوي و كامل باشه و آرامش و يقين خوبي داشته باشه، ديگه اين چيزها براش عادي مي شوند .!...
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۰۱/۱۳۸۰ ۰۸:۰۴:۰۰ بعدازظهر
لینک