دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۱
عاشورا که مي شه من ياد دکتر جمران مي افتم که حسيني وار مي زيست و حسيني وار مي جنگيد.
ديروز عصر خوابيده بودم, تازه خوابم برده بود.. تلويزيون هم روشن بود. خسته شده بودم. اين روزها رو تزم کار مي کنم .
تازه خوابم برده بود که با شنيدن کلمه دهلاويه از تلويزيون , از خواب پريدم و رفتم نزديک تر.
شبکه خبر يک برنامه داشت در مورد دکتر چمران. که نحوه شهيد شدنش را نشون مي داد.
البته برنامه خيلي کوتاه بود . بعد از اتمام برنامه , ديگه خوابم نبرد.. چگونه خوابم مي برد در حالي که ياد دکتر چمران در من طوفاني سهمگين به پا مي کنه و ارام و قرار را از من مي گيره...
رفتم نشستم سر ميز مطالعه و به کارم ادامه دادم..
هم خانه ايم فکر مي کرد که ديوانه شده ام...
نویسنده: ناصر ساعت
۱/۰۵/۱۳۸۱ ۰۳:۴۱:۰۰ بعدازظهر
لینک