سهشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۰
آخر سال هست و همه در حركت و تكاپو.
همه دنبال اين هستند كه كارهاشونو و حساباشونو راست و ريست كنند و هر چي دارند و ندارند را جمع كنند تا سال ديگه دوباره همه چي را از نو شروع كنند..
داشتم به اين فكر مي كردم كه من هم به حسابهايم رسيدگي كنم...
امسال سال پرباري بود برام..
نگراني عيد پارسالم اين بود كه بايد به خاطر درس شبكه اين همه راه را بروم... مي بينيم كه همه اين نگراني ها الكي بوده و هيچ ثمري نداشته اند..
عيد امسال هم نگراني ام اين خواهد بود كه تزم را زود تمام كنم و دكترا را با نيرويي مضاعف شروع كنم..
اما اين نگراني هم الكي خواهد بود.. چرا كه هر چي باشه خواهد گذشت و تبديل به خاطره خواهد شد.. مثل الان كه وقتي به گذشته نگاه مي كنم از كارهام و از نگراني هايي كه داشتم خنده ام مي گيره. از اينكه چرا اين همه مسايل كوچيك (و حتي بزرگ) را جدي مي گيريم و خودمان و اطرافيانمان را ناراحت مي كنيم.. در حالي كه همه خواهند گذشت و تبديل به خاطره هايي شيرين يا تلخ خواهند شد...
پس بهتره هر گز قصه نخوريم و شاد باشيم و شاد زندگي كنيم..
پس سعي مي كنم كه از زندگي لذت ببرم و خوشي ها و شادي ها (ي هر چند لحظه اي ) آن را به خاطر مسايل هر چند جدي، ترك نكنم.
--------
از خدا مي خواهيم كه كمكمان كنه و ياورمان باشه تا بتونيم بيش از يبش در خدمت خدا و بندگانش باشيم.
انشاالله
نویسنده: ناصر ساعت
۱۲/۲۸/۱۳۸۰ ۱۰:۴۷:۰۰ قبلازظهر
لینک