پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۱
الهي، من لي غيرك؟
خداي من، خداي بزرگ من. خداي مهربان من، من به غير از تو چه كسي را دارم؟
خدايا خودت براي من كافي باش،
خدايا دستانم را بگير و آنقدر بالا ببر تا به غير از تو نبينم و نشنوم و نفهمم.
خدايا، مي دانم كه بندگانت و آفريدگانت بسيار پايين تر و بسيار نازلتر از آنند كه بخواهند براي كسي كافي باشند، كه بخواهند دواي درد كسي باشند.
خداي مهريان و عزيز من، خودت براي ما كافي باش و دلمان را آنقدر ظرفيت ده تا تنها به تو فكر كنيم، تا تنها براي تو فكر كنيم، تنها براي تو عمل كنيم، تنها براي تو زندگي كنيم.
خدايا، خداي مهربانم، در نيازهايمان در چه كسي را بزنيم، در حالي كه آنها خود نيازمندند و بسي محتاج. خدايا سراغ كدام درمان برويم، در حالي كه درمان همه چيز تو هستي،
خداي بنده خوبي برايت نيستم، خداي من، بعضي اوقات چنان مي شود كه حتي خجالت مي كشم صدايت كنم، خجالت مي كشم از تو چيزي بخواهم..
خدايا خودت ما را مي داني و مي شناسي و به تمام مسايل ما آگاهي، خدايا دواي درد بي درمانمان و شفاي قلب بيمارمان باش.
خدايا، ديگران هر چه مي خواهند بگويند، تو خداي مهربان مني و مي دانم كه صدايم را مي شنوي، مي دانم كه صداي بنده ات را مي شنوي كه اين چنين با تو صحبت مي كند..
خدايا، حس قريبم را تنها با تو قسمت مي كنم..
اي خداي مهربان...
اي خداي مهربان كه اسمت دوا است و ذكرت شفا..
يارب تو چنان كن كه پريشان نشوم...... محتاج به بيگانه و خويشان نشوم..
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۹/۱۳۸۱ ۱۱:۱۴:۰۰ بعدازظهر
لینک