دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۱
اين جايي كه من نشستم، ساختمانهاي دور اطراف ديده مي شوند. روبرويم هم كوههاي شمال شهر ديده مي شوند. اين بقل ما يك خونه اي هست كه ما پشت بامش را مي تونيم ببينيم. انلي (only!!)
اين خونه يك پسر خوشتيپ داره كه كمي تا قسمتي كفترباز هستند. ايشون هر روز صبح زود يعني 8 كه نصف بيشتر بچه هاي ما سر كار نيومدند! ميان پشت بام و سري به كبوترهايشان مي زنند.
در ضمن با يك تريپ تمام سفيد. يعني يك شورت سفيد و يك تيشرت سفيد مي پوشند و ميان پشت بام..
دوستم مي گفت، فكر نمي كردم كه در اين عصر كامپيوتر و تكنولوژي، كفتر باز هم پيدا بشه.!
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۶/۱۳۸۱ ۰۶:۴۳:۰۰ بعدازظهر
لینک