جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۱
سلام. امروز اعصابم خورده خورده.
ديشب مهمون داشتم، طاها و بقيه. من كه آدم مهمان دوستي هستم، اصلا شمالي ها مهمون نوازاند.
اما امان از مهمون ...!
تا 3 شب بيدار بوديم(بودند و نمي گذاشتند كه بخوابيم!).
خلاصه من تمام سعي ام اين هست كه اين چند ساعتي كه پيش من هستند، بهشون بد نگذره و اين قضيه به خوبي و خوشي تموم بشه بره !
چون تركيب محمد و طاها برام غير قابل كنترل است...
خلاصه بايد حواسم جمع باشه كه مشكلي پيش نيايد و با خاطره اي خوش بروند.
در ضمن وحيد هم بود كه اون جاي خود دارد...
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۱۲:۴۷:۰۰ بعدازظهر
لینک