دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۱
امروز رتبه يكي را گرفتم. از طريق يك آشنايي كه در سازمان سنجش كار مي كنه. اما اون بنده خدا رتبه اش خوب نشده بود.
من هم تصميم گرفتم بهش نگم كه رتبه اش چند شده. اما اومد اينجا پيش من و از من خواهش كرد كه بهش بگم. من هم بهش گفتم. اون هم ناراحت شد و رفت.
به همين سادگي !
اما ديدمش ها ! پر و بالش شكست. از پيش من كه مرخص شد، رفت طرف مسجد..
خدا هيچكس را نا اميد و ناراحت نكنه.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۶/۱۳۸۱ ۰۶:۱۷:۰۰ بعدازظهر
لینک