جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۱
چند روز پيش( دوشنبه) رتبه وحيد را گرفتم، دوستم كه در سنجش بود در يك گيج بازي مدرن! به جاي رتبه، شماره شناسنامه وحيد را داده بود و من هم به وحيد گفتم كه رتبه ات خوب نشده!
خيلي ناراحت شده بود و حتي به فكر حذف ترم هم افتاد.
من همان شب دوباره رفتم خوابگاه و با وحيد صحبت كردم، مي خواستم بهش دلداري بدم كه اشكالي نداره و سال بعد دوباره مي خوني و قبول مي شي..
خيلي دلم مي خواست برايش يك كاري بكنم، خيلي زياد! حتي بهش گفتم: من چه كمكي مي تونم بهت بكنم؟ دوست نداشتم اونو ناراحت ببينم..
اما وحيد را خيلي افسرده ديدم!
سه شنبه كه داشتم مي رفتم علم وصنعت، از ماشين كه پياده شدم، كيف پول را باز كردم كه كرايه بدهم، چشمم به برگه اي افتاد كه وحيد چند هفته پيش به من داده بود.
يعني نام پدر، شماره شناسنامه و ... !
من اين برگه را كه ديدم، خيلي تعجب كردم، چون شماره شناسنامه اش، هموني بود كه دوست سازمان سنجشي ما به عنوان رتبه به من داده بود.
سريع رفتم اتاق خودم و مستقيم زنگ زدم سازمان سنجش:
الو. سلام، خوب هستين؟ آقا اين رتبه اي كه ديروز دادي را دوباره ميدي؟
-- سلام، خوبيد؟ باشه. گوشي...
چند دقيقه بعد برگشت و برام خوند: X
اين عددي كه اينبار گفت حدود يك دهم رتبه قبلي بود!من كه اعصابم خورد شده بود. باهاش كمي دعوا كردم و بهش گفتم كه خيلي گيج تشريف دارند! گفتم، شانس آورده باشي كه دوستم وحيد، خودكشي نكرده باشد!
بعدش سريع زنگ زدم خوابگاه، اما وحيد نبود. 60 جا هم زنگ زدم اما پيداش نكردم! 60 نفر را هم فرستادم دنبالش كه باز پيدا نشده بود.
بعد از كلاس اومدم شريف و دوباره زنگ زدم خوابگاه:
وحيد، سلام، آقا پاشو بيا شيريني ما را هم بيار، رتبه ات X شده..
-- ناصر، سلام. ممنون، بابا نترس، حذف ترم نمي كنم..
حذف ترم چيه مرتيكه! من پيتزا مي خواهم!
...
---------
امروز جمعه قراربود كه كارنامه هاي كنكور را بدهند و حوزه توزيع كارنامه هم در شريف بود. من نگران بودم كه نكنه اين دوست سنجشي ما باز .... !
اما صبح كه داشتم مي اومدم دانشگاه، رفتم محل گرفتن كارنامهها، بچه هايي كه اونجا كارنامه توزيع مي كردند، شريفي بودند و تقريبا با همشون آشنا بودم. رفتم كارنامه وحيد را در آوردم و رتبه اش را ديدم.
چه عجب! اين دوست سنجشي ما، اين بار اشتباه نكرده بود و رتبه هموني بود كه در دفعه دوم به من گفته بود.
((البته..بنده خدا تقصيري هم نداره ها . تازه كلي هم زحمت كشيده كه يك كاري براي ما كرده.. حالا يك اشتباهي هم شده ديگه.. چقدر مهمه مگه. نبايد خيلي سخت گرفت!.))
كارنامه را پس دادم و اومدم سركار..
در راه داشتم به اين فكر مي كردم كه پيتزا را در دنيز بخوريم يا در بوف.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۲۰/۱۳۸۱ ۱۲:۱۰:۰۰ بعدازظهر
لینک