دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۱
اين روزهاي آخر چقدر سخته ها !
اونهايي كه از تز ارشد يا دكترا دفاع كردند، مي دانند كه من چي مي گويم.
با اينكه تقريبا عالي كار كردهام و بر خلاق معمول، پايان نامهام هم خيلي بزرگت شده است (كيلوييه مگه؟) اما باز هولم. شايد بشود گفت: كمي هيجان...
آي كسي چرا به داد من نمي رسد..
دوست دارم اين لحظههاي آخري (!) يكي كنار من باشه و اگر هيچي هم نگه، فقط كنار من باشه و من باهاش تسكين پيدا كنم. !
(آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا، اون موقع كه بهت نياز داشتم كجا بودي؟ !!!)
خدايااااااااااا، خداياااااااااااااا، چه كسي مهربانتر و بزرگتر از تووووووووووووووووووووووووووووو
خدايا كمكم كن.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۲۱/۱۳۸۱ ۱۰:۳۰:۰۰ بعدازظهر
لینک