شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۱
از بس به اين صفحه مونيتور نگاه كردهام خسته شدهام. از صبح تا شب و از شب تا نيمه شب (و گاهي هم از شب تا صبح)همش چشم به اين صفحعه جادويي دارم. !
نامههام را اينجا مي نويسم و درسهام را اينجا مي خونم. خبرهام را اينجا مي گيرم و فوتبال هام را اينجا تماشا مي كنم. از همينجا با دوستام گپ مي زنم و از همين جا هم با ملت دعوا مي كنم.! از همينجا مردم را سر كار ميگذارم و قرارهايم را هم از همين جا set ميكنم. از همين جا به فكر آيندهام هستم و از همينجا، تصميماتم را ميگيرم.از همين جا با استادم مقاله رد و بدل مي كنم و از هميجا تاكسي صدا مي كنم. شعرم همينجاست، داستانم همينجاست، كتابم همينجاست، گردشهايم همينجاست، يادگرفتنهايم همينجاست.از همين جا دعا مي خونم و مهر نمازم را روي همين جا مي گذارم..
فقط مونده كه رختم خوابم هم همينجا باشد !(ميگويند نسل بعدي مونيتورها به شكل بالشهايي نرم، عرضه خواهد شد.)
ديگه با پاهام كاري ندارم. كمكم دارند بي مصرف مي شوند. هر چي هست و نيست فقط 10 تا انگشتان دستانم هستند كه به گوشه چشمي، و با چه سرعتي، فرمانهايم را وارد مي كنند و سريع درخواست جواب ميكنند. ديگر اينتر را از نزديكترين دوستانم هم بيشتر دوست دارم. صداي تق تق كليدهاي كامپيوترم، را از چه چه بلبلهاي شمال هم بيشتر دوست دارم. اصلا ديگه عادت كردهآم به اين صداها..
دوست،انيس، يار، همدم، مهربان و غمخوار من شده همين يك شيشه سفيد با نقشهايي در اونورش ! و چند تا كليد دور وبرش ! با يك چيز ديگه كه اون پايينپايينةا براي خودش غر مي زنه و هي چراغ ميده، كيه كه تحويلش بگيره، براي ما همين چند تا كليد و يك شيشه جادويي بس است !. البته قديما منتشو ميكشديم. اما با پيشرفت تكنولوژي، پوژش را زدهام. حتي اين صفحه جادويي را هم با اين كليدها روشن و خاموش ميكنم.
----
آقا نخواستيم.!!!
نویسنده: ناصر ساعت
۷/۰۶/۱۳۸۱ ۰۸:۵۹:۰۰ بعدازظهر
لینک