سهشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳
چند روز پیش که داشتم اتاقمو مرتب می کردم لای یکی از کتابهای دوره لیسانسم نامه ای پیدا کردم که به یکی از دوستانم نوشته بودم. موضوع نامه در مورد انتخابات مجلس ششم بود. آن موقع ها من در اتاقی بودم که بچه هاش شدیدا مذهبی بودند و بالطبع دوستان و میهمانان آنها نیز هم کیش آنها بودند. فکر کنم یکبار بر روی یکی از کاندیداهای معروف بحثمان شد که یکی از میهمانان می گفتند که اگر ایشان رای نیاورند اسلام به خطر می افتند و شما ها نباید به کسانی رای دهید که سکولار هستند و از این حرفها و به راحتی به هر کسی که احساس می کرد با نظر خودش مخالف است تهمت و ناروا می گفت و هر جا لازم بود از اسلام مایه می گذاشت. آن موقع ها نفهمیدم که چه کسی معیارهای خطر پذیری اسلام را به ایشان یاد داده که هر کسی که مخالف عقیده و نظر خودش بود را مخالف اسلام می دانست.
بگذریم. ایشان اینجا نیستند که بخواهم این بحث بی فایده را باز کنم و در مورد شرح دهم.
بحث بر سر آن نامه بوم.
آن روز بعد از بحث مفصلی که داشتیم من خطاب به این میهمان نامه ای نوشتم و بقیه بحث را در آن باز کردم . شرح دادم. نمی دانم نامه را به ایشان دادم یا ندادم اما مهم متن نامه ون حوه نگارش آن و البته ادبیات حاکم بر آن بود.
باور نمی کردم که نامه به قلم من باشد و به همین خاطر یکی دوبار کامل آن را خواندم و به شیوه نگارش نویسنده غبطه خوردم و کمی حسودیم شد که من اون موقع با من این موقع خیلی فرق کرده.
خوشحال شدم از اینکه دیدم اونجوری بودم و خوشحالم که می تونم دوباره اونجوری بشوم.
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۳۱/۱۳۸۳ ۱۱:۳۱:۰۰ قبلازظهر
لینک