سهشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۰
امروز وحيد آمده بود پيشم. با كلي دوستي، با كلي محبت، با كلي عشق.
وحيد خيلي نازنين است. سراپا عشق است و دوستي. سراپا محبت است و نشاط.
چقدر خوشحالم كه اين چنين دوستي دارم كه هم روحش بزرگ است هم ناز است هم شيشه است، هم آينه.
وحيدي به تمام معني كلمه. وحيد وحيد. زيباتر از اين به عمر نديده و نخواهم ديد.
كافي است فقط يكبار ببينيدش. چنان روحش لطيف و بزرگ است كه حد ندارد.... نمي دانم!...
اصلا نمي توانم در قالب كلمات بگنجانمش!.. كلمات ماديند و محدود. اما وحيد بزرگ است و نامحدود. پس چگونه خلاصه اش كنم كه نمي توان .... آوردن وحيد در قالب كلمات به مانند جا دادن يك دريا ست در يك ليوان كوچك!
او چشم است و چشمه. چشمه تمام خوبيها و نهايت لطافتها و زيباييهاي دنيا!
جل الخالق
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۳/۱۳۸۰ ۰۴:۰۷:۰۰ بعدازظهر
لینک