سهشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۱
به نام خدا
هم خانه ايم خيلي كارش درسته. گذشته از سحر خيزي و درس خواني و كلي عادت خوب ديگه، همش در حال جوشيدن هست. يعني اينكه مرتب در فكر آينده و خوب بودن و اول بودن و بهترين بودن و موفق شدن و ... هست. ديشب به من قول داد كه آدم خوبي بشه. در حالي كه به نظر من خوب بوده.
مثلا مي گفت مي خوام به زودي گواهينامه بگيرم .
مي خوام معدلم فلان قدر بشه
مي خوام زبانم عالي بشه و...
دمش گرم حرفهشا رو من كه تاثير زيادي داره... درواقع منو ياد چند سال پيشم مي ندازه.
چند سال پيش كه داغ مي كردم و همش در فكر موفقيت و پيروزي بودم. البته الان خيلي تنبل تر شدم . اما كارهاي اين دوستم منو ياد اون روزها مي ندازه وشديدا تكانم مي ده كه هي پسر خوب .. بيدار شو. بسته ديگه اين قدر نخوب.. فرصت كمه... عمرمون داره تموم مي شه. حركت كن...
نویسنده: ناصر ساعت
۱/۰۶/۱۳۸۱ ۰۵:۳۵:۰۰ بعدازظهر
لینک