جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۱
موضوع: استخر و من و رامين و كش اومدن پوزمون!
ديروز صبح كه از خواب بيدار شدم، دلم هوس استخر كرده بود .از طرفي هم رامين گفته بود كه من كارت استخر دارم. اين روزها ميام دنبالت و مي ريم با هم استخر.
ظهر رامين زنگ زد و اومد از دانشگاه نقشه هاشو گرفت و بعدش هم گفت: راستي، ناصر، مياي بريم استخر؟ من هم كه از خدا خواسته بودم گفتم اره بابا. اتفاقا من مي خواستم بهت بگم.
ساعت 4 قرار شد بريم استخر اركيده (بالاتر از ميدان ونك) كه آقا رامين ما كارت تخفيف اونجا را داشت.
ساعت 3:30 از خانه ما راه افتاديم و رفتيم. بارون ميباريد. من مي گفتم كه آخه رامين، توي اين بارون كي مي ره استخر. ا.اونهم استخر سر باز. اما رامين مي گفت كه نه. كيفش به همين بارونه..
من هم بدم نمي امد كه توي بارون برم استخر...
كفشها را دم در تحويل داديم و يك فيش گرفتيم و رفتيم تو. دربونشا و مسول بليتش، مازندراني بودند. از لهجههاشون فهميدم.
من هواسم جاي ديگه بود كه رامين گفت كه ناصر اين كارت باطل شده ! در حالي كه روي كارت نوشته بود : اعتبار تا 31/1/81 يعني 23 روز ديگه اعتبار داشت.
خلاصه اينكه رامين گفت كه من نميام.. آخه بدون كارت بليط استخر مي شد 3000 تومان. اما با كارت 800 تومان بود. من كلي اصرار كردم كه بيا بريم تو بابا، بي خيال پول و اين حرفها. اما رامين گفت كه نه !من نمي تونم بيام.
البته قرار بود كه كل ماجرا را مهمون رامين باشم و اون هم شايد حق داشت كه نخواهد !
خلاصه اينكه كلي حالمون گرفته شد و دست از پا درازتر برگشتيم... قيافه رامين ديدن داشت ها. من هي بهش مي گفتم بريم سينما اما اون مي گفت كه نه هر طور شده بايد امروز بريم استخر و حالا كه پوزش خورده بود هيچي نمي گفت و ساكت دنبال من راه افتاده بود و حركت مي كرد.
قسمت نبود بريم استخر.. از خساست(خصاصت) رامين !
البته ناگفته نماند من پول همراهم نبود...
((فكر كنم به اندازه كافي پوز رامين را زده باشم... من چقدر پستم..!!))
نویسنده: ناصر ساعت
۱/۰۹/۱۳۸۱ ۰۴:۲۲:۰۰ بعدازظهر
لینک