سهشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۱
امروز حوصله كلاس رفتن را نداشتم. اما چون به خودم قول داده بودم كه در هيچ كاري تنبلي و سستي نكنم زحمت اين همه رفتن و طي غرب به شرق تهران را به خودم دادم و رفتم كه تنبل نباشم!!
كلاس اولمون كه ساعت 3 بود طبق معمول تشكيل نشد !البته من هم طبق معمول 3:15 رسيدم.
كلاس بعدي 4:30 بود. رفتم در اتاقم را باز كردم اما كارت شبكه كامپيوتر را در آورده بودند و خبري از شبكه و اينترنت نبود. بيكار بودم!
رفتم سايت، سر كلاس سمينار بچه هاي فوق ليسانس.. چند دقيقه اي نشستم. بعدش بيرون سايت يكي از بچه ها را ديدم كه مدتها بود دنبالش مي گشتم:
:سلام مهندس.آقا تبريك مي گم بالاخره تزت را دفاع كردي..
آره. بابا، پدرم در اومد.. تو چرا دفاع نكردي.؟ اخراجت مي كنند و هله و بله !
خوب من تا يك ماه ديگه دفاع مي كنم ان شالله ! فرق زيادي بين من و تو كه نيست بابا !يك ماه اختلاف در تز كه اين جرفها را نداره !
نه !منو هم اخراج دارن مي كنند !(اما داشت خالي مي بست! چون گفت كه اخراجش، علت ديگه اي داشته و كم كم خودشو لوداد !)
----
خلاصه كلي صحبت كرديم و بعدش هم من چون فهميدم كه بايد هر چه زودتر از تزم دفاع كنم، از دانشگاه راه افتادم و اومدم!يعني بي خيال كلاس دوم شدم !خوب. عجله داشتم ديگه ! من كه نمي تونم به خاطر يك كلاس كه معلوم نيست ادامه داشته باشه يا نه! از دفاع تزم بگذرم ! پس بايد سريعا بر مي گشتم
الان كه برگشتم، افزايشي در سرعت كارم نمي بينم !
فقط يك بهانه خوب دستم اومد كه كلاس را دودر كنم !
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۳۱/۱۳۸۱ ۰۸:۵۶:۰۰ بعدازظهر
لینک