پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۱
ديشب رفته بودم خوابگاه، كم كم دارم ياد مي گيرم كه از حوادث و مسايلي كه پيش مياد، به جاي اينكه ناراحت و عصباني بشوم، درس بگيرم. ديشب هم درس بزرگي براي من بود..
ساعت 11 شب كه اينجا كارم تمام شد، با شوق و اشتياق رفتم طرف خوابگاه، دوست داشتم هر چه زودتر برسم، هم گشنه بودم و هم دلم درد مي كرد. وقتي رسيدم مستقيم رفتم اتاق يكي از دوستان و سلام و عليكي كردم، بعدش رفتم اتاق جعفر، كسي نبود، در و باز كردم و رفتم تو،... تا اينكه دوستم اومد و شروع كرديم به صحبت كردن...
و من ياد گرفتم و ياد گرفتم چيزي را كه برايم درس بزرگي بود.. فهميدم كه عجله ام در رفتن به خوابگاه اين بوده كه بايد چيزي را ياد ميگرفتم كه مدتها از يادگيري آن غافل بودم. قطعا اين درس در زندگي برايم تاثير گذار خواهد بود..
----
اين جمله دختر دهاتي جالب بود:
“بعداز گذشت مدتي وقتي بيشتر باهم ارتباط برقرار مي كتيم تازه مي فهميم چقدر از هم فاصله
داريم مي فهميم كه تو خيلي از موارد اشتباه كرديم و بعد تصميم مي گيريم
روابط اشتباهات گذشته رو جبران كنيم كه حالا دوباره مرتكب خطاهاي بزرگتري
مي شيم..... “
----
اينكه افراط وتفريط در هر كاري بده.. مخصوا در خوبي كردن و محبت كردن ...
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۹/۱۳۸۱ ۰۴:۰۰:۰۰ بعدازظهر
لینک