دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۱
يک نفر با دوتا پيراهن
اولی: سلام ، خوبی خوشی ؟ چه خبرها ؟ ..
دومی: سلام ! مرسی . بد نيستم. هيچی سلامتی ..
. . .
دومی: راستی دوستتو چپکار کردی ؟ ببين پسر خوب ! تو بايد حرف منو گوش کني . اون دخنره را ول کن!! اصلا به درد تو نمی خوره ، بعدا افسوس می خوری ها ري ها ، از ما گفتن. آخه اون چه دختری هست که باهش دوست شدی. ببين اصلا بهت نمِی آد که اينکاره باشی ها ! تو پسر به اين خوبی و آرومی و اون دختری که چه کارها نمی کنه و چه حرفها که نمی زنه. اون آرامش تو را بهم می زنه. اصلا ببين بيا ولش کن ! از امروز بهش فکر نکن. بهش زنگ نزن. اگه هم زنگ زد جوابشو نده .... ببين من به خاطر خودت می گم ها ! دختر بازی اصلا کار خوبی نيست ! بابا يک خدایی هست و ايمانی و غيرتی و .. ! تو خودت راضی ميشی که يکی با خواهر خودت اينطوری رفتار کنه ... ببين اين کارت گناه داره. اون دنیا خدا حسابت را ميرسه ها ...
اولی کاملا بهتيده است و نمی داند که چکار کند ! حيف از اون همه وقتی که توی ماشين در اين مورد فکر کرده بود و چه تصميم هايی که نگرفته بود ! باز فکرش خراب شده و بايد دوباره فکر کنه...
-----
سومی: سلام. چطوری؟
همون دومی : اا ! سلام . چطوری؟ کجايی بابا ، دلم برات تنگ شده بود..
سومی: همينورايم ديگه. ...
دومی: چه خبر از دوستات..
سومی: راستی ديیروز با بنفشه ! رفتيم سينما..
دومی: اا چه خوب. خوش گذشت ؟ .. راستی ما هم با هم بوديم ها ! ديشب بهش زنگ زدم و کلی صحبت کرديم.. قرار شده همديگه را ببينيم. من که می دونم به درد همديگه نمی خوريم اما باز می خواهم باهاش دوست بشوم. دوست شدن که از دوست نشدن بهتره بابا !
سومی: چی بگم والا ! اما من و بنفشه قراره با هم ازدواج کنيم..
دومی : آره داشتم می گفتم، ليلا هم زنگ زده و گفته که بريم کوه. آخر هفته با هم می ريم کوه. تو که نمی دونی .اين ليلا از اون دخترهاست ها ... آدم حال می کنه باهاش می ره بيرون.. بوی ادکلنش آدمو مست می کنه...هميشه دستشو می گيرم. اون هم از خداشه که باهاش برم بيرون. کلی بهش حال می دم. کلی براش خرج می کنم... در عوض اون هم بعضی اوقات ميآد خونه ما ..!!!
سومی : بله؟؟
----
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۰/۱۳۸۱ ۱۱:۱۲:۰۰ بعدازظهر
لینک