یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱
از دست اين پيرزنها
امروز يك پيرزنه گيره داده بود به ما. توي خونه نشسته بودم و داشتم تو سر خودم و تزم مي زدم كه يك چيزي بياد رو كاغذ. اما هرچي فشار مي دادم كمتر نتيجه مي داد.! فهميدم كه با فشار كاري از پيش نمي ره.. بايد اين كاره بود..(اين جمله را چند بار تصحيح كردم كه ازش منظور بد برداشت نشه!)
با شنيدن صداي وانتي ميوه فروش كه داد مي زد: هندونه، خريزه، گوجه، گيلاس و ... لباس پوشيدم و رفتم بيرون كه كمي ميوه بخرم.
كمي ميوه و يك كيلو هم گوجه خرديم. اما اي كاش صد سال سياه گوجه نمي خريدم.
وقتي مي خواستم حساب كنم و پول ميوه ها را بدم، پيرزني محترم البته گير، هم داشت قيمت مي پرسيد. من ميوه هامو برداشتم و راه افتادم طرف خونه. پيرزنه هم دنبال من، يك دفعه به من گفت: آقا چرا گوجه خريدي ؟ من هم كه تعجب كرده بودم، با نيم لبخندي جواب دادم: پس چيكار مي كردم، گفت بابا اين يارو گرونفروشه. گوجه را گرون مي ده. توي خيابون بغلي، گوجه به چه بزرگي (با دستش اندازه گوجه ها را هم نشون داد)را فقط 100 تومن مي دهند.
حالا من گوجه را چند خريده بودم؟ فقط 150 تومان، به خاطر 50 تومان كلي به من گير داد و تازه خودش هم نخريد و رفت خونشون..
نيم ساعت بعد كه داشتم مي اومدم دانشگاه، ديدم يك ماشين ميوه فروش ديگه اومده و پيرزنه هم كماكان در حال چونه زدن.
---
(چقدر من باحالم!)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۶/۱۳۸۱ ۰۴:۴۲:۰۰ بعدازظهر
لینک