پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۱
اين روزها، توي خونمون همه جمع هستند و كلي هم مهمون داريم. تمام عروسيهاي فاميل اين روزها است. آخه اين انصافه، كه من اينجا تنها بمانم و شبها از تنهايي تا صبح خوابم نبره اما اونجا عروسي باشه و همه خوش و خرم دور هم جمع شده باشند.!
امروز كه زنگ زدم خونه، گفتند كه همه هستند و جايت حسابي خالي است.دلم مي خواست از توي گوشي، يك جوري بتوانم بروم خونه و پيش بقيه.!
اين روزها هواي شمال عالي است و مي تونه يك دلمرده مثل من را زنده و شاد كنه !
الان اعصابم خورده و ميخوام داد بزنم. از ته دلم داد بزنم !
آيييييييييييييي
(اگه وبلاگ نداشتم مي تركيدم!)
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۸/۱۳۸۱ ۰۸:۳۴:۰۰ بعدازظهر
لینک