سهشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۰
واقعا احمقيت آدمها حد نداره. يعني يكي ميتونه خيلي احمق باشه. خيلي خيلي زياد، به طوريكه اصلا نشه تصورش را هم كرد.
البته اين بر مي گرده به اينكه آدم در زندگي اش چقدر شرطي شده باشه.
مثلا يكي ممكنه همه چي را از ديد خاصي ببينه. مثل اين دوست احمق ما كه هر چي ميشه و نميشه را فقط از ديد جنسي مي بينه و بس!
مثلا: تو اصفهان رفتي، به اين خاطر بود كه اونجا مي خواستي يك كاري بكني!
يا من دادشم رفته انگليس، مي ترسم كه اونجا منحرف شده باشه !آخه چند روزي هست كه از اون هيچ خبري ندارم. ! من فكر مي كنم در اين جور موقع ها كه از طرف خبري نيست بايد به فكر تلف شدن و مردن طرف بود نه به اين فكر كه اون ممكنه كه منحرف شده باشه !
يا يك مثال ديگه: مثلا تو فلان حرف را مي زني، منظورت اينه كه مثلا يكي را تور كني ! و از از اين چرت و پرت ها ديگه.
خلاصه عرض كنم ما كه مونديم در احمقيت اين بشر!!
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۰۴/۱۳۸۰ ۰۷:۵۹:۰۰ بعدازظهر
لینک