دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۰
چقدر سر كار بودم ها ! چقدر من ساده ام !
فوق برق تهران كجا، 76 اي شريف كجا
لندن كجا و آريزوناي آمريكا كجا.....
از اين كه مي بينم اين قدر ساده هستم و اين قدر سر كار بودم حسابي ناراحت و عصباني مي شم.
واقعا ! چه دوستي ! من و باش كه چقدر براش دل مي سوزوندم و چقدر براش اهميت قايل بودم. از امروز نه تنها بلاكش مي كنم، بلكه اصلا براي هميشه هم فراموشش مي كنم.
شوخي كه نيست !اين همه وقت گذاشتم و ... .
اصلا اين برام يك حادثه بود. يك حادثه دردناك و بد، خيلي بد ! شايد براي ديگران خيلي مهم نباشد .امما براي من كه خيلي مهم بود. !
از اين به بعد ديگر اجازه نخواهم داد كه وارد معبد تنهايي من بشوند. ! بشو ند
من هر چي كه باشم هر چه قدر هم بد باشم ، نامرد نيستم كه اينجور به ديگران ، به دوستم ، به كسي كه كلي ادعا هم نسبت به اون دارم، خيانت كنم.
-----------
واقعا اين برام يك حادثه بد بود. حادثه ! حادثه اي كه مرا خرد و نگران كرد ، حادثه اي كه مرا داغون كرد !
---------
براي فراموشي آن بايد مدتي سر در جيب مراقبت فرو ببرم !يعني يك مدت بي خيال ديگران، بي خيال ديگران.
دلم شكست و كسي صدايش نشنيد.
هر كسي به ....
بيگانه اگر مي شكند حرفي نيست ! از اين دوست نامرد ما بپرسيد كه چرا مي شكند !
خيلي بدي !خيلي بد !بد نميشه گفت ..اين جوري بگم بهتره :
خيلي ضعيفي !خيلي خيلي زياد
قبلا گفته بودم كه نظرم در مورد شماها چيه ! اون موقع تو را جدا كردم و گفتم كه تو استثنايي !الان مي فهمم كه تو از همشون بدتر بودي .! ..........
ديگه نمي تونم حرف بزنم ! گممممشششششووووووووووووووووووووووووووو
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۱۷/۱۳۸۰ ۱۲:۲۱:۰۰ بعدازظهر
لینک