جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۰
امروز، عجب روزي بود برام! خيلي بد گذشت. تنهايي را به تمام معناي كلمه درك كردم. آقا پكيدم از تنهايي. ! بيچاره شدم امروز ! واي، خدا قسمت هيچكس نكنه اين تنهايي را !آخرش زدم و فرار كردم و اومدم دانشگاه.
توي خونه بودم !هزار تا كار بد و خوب به سرم زد كه انجام بدم ! خلاصه خيلي روز بدي بود... !
به خير نگذشت !
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۱۹/۱۳۸۰ ۰۶:۳۰:۰۰ بعدازظهر
لینک