جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۱
فردا شنبه 17 فروردين است و دوباره كار و زندگي شروع مي شه. تعطيلات تموم شده و باز همه بر مي گردند به سر كار و زندگي خود.
بعضي ها (مخصوصا تنبلها) ناراحتند كه چرا تعطيلات اين قدر زود تموم شد. اما عجب آدمهايي هستند ها . 20 روز خوردند و خوابيدند. اونوقت مي گويند كه چقدر زود تموم شد.
من كه از سوم فروردين، قيد تعطيلات را زده ام. اما كار و بار اصلي از فردا شروع ميشه.
اين ترم شايد شلوغ ترين ترم زندگي ام باشه. 6 ماه بايد طوفاني سر كنم. كمتر بخوابم. كمتر وقت تلف كنم و خودم باشم و كارهايم.
--- در بهار يا نهايتا اوايل تابستان بايد از تزم دفاع كنم.
--- 6 واحد هم درس دارم كه چون قبل از عيد كلاس هايش را نرفته ام. بايد كلي بخونم تا به هم كلاسي ها برسم.
--- سه واحد هم جايي درس مي دهم كه خودش به اندازه 30،40 واحدي هست برايم.
--- كارهاي شركت كه خودش كليه. اما خوشبختانه فعلا كمتر شده اند.
--- كارهاي روزنامه و برخي كارهاي جنبي ديگر روزنامه.
--- زبان و مطالعات شخصي و ... .
يعني احتمالا در اين چند ماه هيچ منبع مالي نخواهم داشت. كه بايد از ذخاير ارزي!! استفاده كنم. البته اگر دو سه تا كلاس خصوصي كنكوريا كامپيوتر جور بشه عالي مي شه.
شايد حتي از زمان كنكور ليسانسم هم كارهايم بيشتر باشه. اون روزها كه شب و روزي برايم نبود تنها كار بود وكار بود و كار. البته بايد تمرين كنم كه با N تا كار با هم بسازم. ان شالله بعد از اتمام تزم سرم خلوت خواهد شد و مي تونم به كارهاي ديگه ام برسم.
البته در مقابل اين همه كار، من هم الان سرحال و سر زنده ام. الان كلي هيجان دارم و حتي ميخواهم پرواز كنم. از شلوغ بودن سرم خوشم مي آيد. مخصوصا اگر همه كارهايم را خوب و عالي انجام بدهم. پس بايد با برنامه جلو بروم. دقيق و منظم. البته مي دونم اونقدر كار دارم كه شايد برنامه ريزي هم جواب ندهد. پس بايد عاشقانه كار كنم. فكر كنم اين روش مناسبتر باشد. دقيقا مثل زمانيكه كنكور داشتم و برنامه را پاره كردم . كتاب به دست گرفتم و شد آنچه كه مي خواستم.
خلاصه بايد مرد باشم و در مقابل اين كارها كوتاه نيايم.
ياد جمله انا الحق منصور خان افتادم..واقعا بزرگي انسان را حدي نيست اگر بخواهد و اگر خود را ارزون نفروشد.
نویسنده: ناصر ساعت
۱/۱۶/۱۳۸۱ ۰۷:۱۶:۰۰ بعدازظهر
لینک