چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۱
يك روز من:
صبح رفتم شريف، محل كار كه به تزم برسم. صبحانه نخورده بودم و گشنه بودم. تا ظهر كار كردم و بعدش هم رفتم سلف كه نهار بخورم. در برگشت از سلف ماجد، دوستم را ديدم. ماجد هماني است كه در تهيه سايت دكتر چمران داريم با هم كار مي كنيم. به من گفت كه بيا بريم با دكتر ربيعي سر طراحي سايت صحبت كنبم. مثل اينكه دكتر ربيعي را جلوي سلف اساتيد ديده بود. سريع رفتيم سلف اساتيد و دم در منتظر مانديم كه دكتر بياد. در ساختمان ابن سينا تجمع بچههاي دانشگاه در حمايت از انتفاضه بود كه خانم عطويي(از همرزمان دكتر چمران در لبنان و اولين زن چريك ايراني و...) داشت سخنراني مي كرد و چقدر هم انقلابي صحبت مي كرد.
بعدش راه پيمايي بود كه از ساختمان ابن سينا تا مسجد برگزار شد و شعارهاي مرگ بر اسراييل.حساب هم شلوغ بود. دمشون گرم.
بعدش رفتيم توي سلف و ديديم كه دكتر ربيعي نيستند. يعني قبل از اينكه ما برسيم ايشون رفته بودند..
با ماجد رفتيم طرف مسجد. نماز جماعت خونديم و بعدش هم اومدم آزمايشگاه. كمي كار كردم باز و آماده شدم كه بروم علم وصنعت كه دو تا كلاس داشتم.
حس رفتن نداشتم، اما براي اينكه از درسها عقب نيافتم رفتم. يك ماشين گرفتم و دربست تا علم و صنعت، مرتيكه انگار پرايدشو سه سال بود كه نشُسته بود. خلاصه زد به گاز و رفتيم. دانشكده كه رسيدم ديدم دو تا ديگه از همكلاسيهامون جلوي اتاق دكتر هستند و ظاهراً هنوز كلاس شروع نشده بود. من 3:20 رسيدم و 3 كلاس داشتيم اما هنوز شروع نشده بود. !!!!
رفتم اتاقم و وسايلمو گذاشتم اونجا و دوباره اومدم بيرون. باز هم ازكلاس خبري نبود. خلاصه اينكه هيچ كدوم از كلاسامون برگزار نشد ! يهني هر دوتا استادم هم نيامدند ! به اين ميگن نهايت.... !
بعدش رفتم خونه شاگردم حوالي ميدان امام حسين. ساعت 6:45 كلاس شروع شد و تا 9 داشتم بهش درس مي دادم..
بعد از كلاس، رفتم خونه. حسابي خسته و درمانده !
شام درست كردم و خوردم و كمي هم روزنامه خوندم.
نماز و بعدش هم لالا..
نویسنده: ناصر ساعت
۱/۲۸/۱۳۸۱ ۱۲:۱۷:۰۰ بعدازظهر
لینک