دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۱
اين روزها سالگرد وفات يکی از دوستهای خوب و قديميمه که دو سه سال پيش جلوی کوی دانشگاه تصادف کرد و عمرش داد به شماها..
آقا مجيد رمضان زاده که يادش حسابی بخيره.. در دبيرستان نمونه که بوديم تقريبا با همه دوست بود . آخر اخلاق و آخر انسانيت بود..
معماری 74 دانشکده هنرهای زيبا بود. من سال 75 برای تعيين رشته اومدم تهران پيش ايشون و منو تقريبا تمام دانشگاههای تهران برد و حسابی کمکم کرد که رشته ها و دانشگاهها را بشناسم..
دبيرستان که بودم به من می گفت: ناصر خوب درس بخون که بايد يک بياری. می گفت تو خيلی راحت می تونی جای جمشيدی را بگيری.(جمشيدی رتبه يک سال قبل از ما بود..). يادش بخير.. عزيز بود و من خيلی دوستش داشتم...يادم نمی ره هرگز..اون لحظه ای که گذاشتنش توی اون صندوق لعنتی که برای هميشه بزارنش توی خاک، هنوز اون لبخند هميشگی روی لباش بود. اون صحنه هرگز از يادم نمی ره... همون مجيد بود. همون مجيد خودمون.. فقط مرده بود. باباش می گفت: يکی به من بگه که پسرم چه جوری مرده..
آخرين بار که ديدمش وقتی بود که اومده بود خوابگاه طرشت 3 .. شب کلی باهم صحبت کرديم.. فردا صبح با هم صبحانه خورديم و وقتی با هم صبحانه می خورديم هرگز نمی تونستم باور کنم که برای هميشه داره می ره.. اما اون رفت. . همون شب راه افتاديم و رفتيم لاهيجان. برای شرکت در مراسم به خاک سپاريش.. تا اطلاعيشو نديدم باورم نمي شد.. بعدش هم که چقدر براش گريه کردم.
الان هم هر موقع از لاهيجان می گذرم ياد اون ميافتم و براش فاتحه می خونم.. لاهيجان بی مجيد ديگه هيچ صفايی نداره...
يادش گرامی و روحش شاد.
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۰/۱۳۸۱ ۱۱:۳۰:۰۰ بعدازظهر
لینک