یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱
من و تز نازنينم.
اين روزها يك دوست خوب پيدا كردم. حدودا از مهر ماه باهاش آشنا شدم و دي ماه دوستيمون قطعي شد. يعني هر دوتامون فهميديم كه حداقل، 6،5 ماه بايد با هم دوست باشيم. اما احساس مي كنم كه ديگه به روزهاي آخر دوستيمون رسيدم و ناگزير بايد از هم جدا بشويم.
اين روزهاي آخر خيلي به هم نزديك شديم. تمام فكر و ذكر من شده اون.اونهم همينطور، ول كن ما نيست. هميشه پيشم هست و حاضر نيست منو يك لحظه هم تنها بگذاره. با هم قدم مي زنيم، با هم كوه مي رويم. سينما كه مي روم پيشمه. با دوستام كه تلفني صحبت مي كنم پيشمه. موقع نهار پيشمه.حتي حموم هم كه مي روم پيشمه. ول كن نيست كه نيست..
البته ديگه بهش عادت كردم. اونهم عادت كرده. مي دونيد.. آدمها خيلي زود به يك چيزي عادت مي كنند. حتي اگه يك مدت طولاني يك مريضي هم داشته باشند باز با از دست دادن اون خيلي ناراحت مي شوند. چه برسد به يك دوست نازنين كه آدمو به خودش نزديك مي كنه..
اين دوست خوب، همه كار با من مي كنه. بعضي اوقات شوخي مي كنه. بعضي اوقات اذيتم مي كنه. بعضي اوقاتم حالمو مي گيره. بعضي اوقات به من اميد مي ده. بعضي اوقات روحيه مي ده، در عوض، بعضي اوقات هم منو با كله مي كوبه زمين. بعضي شبها اصلا نمي گذارد كه بخوابم. مجبورم مي كنه كه تا صبح بيدار بمونم. بعضي اوقات از خواب شيرين بيدارم مي كنه و به زور از من مي خواد كه بيدار بمونم. گاهي اوقات منو برميداره با خودش مي بره اصفهان، بعضي اوقات از من خواهش مي كنه كه منت كسي را بكشم. بعضي اوقات از من مي خواد كه جدي تر باشم و سريعتر كار كنم..
اما.. ديگه به روزهاي آخر دوستيمون رسيديم. از شما چه پنهون ديگه ازش خسته شدم. الان كه دارم وبلاگ مي نويسم همينطور كنارم نشسته و ول كن نيست. هي ميگه: زود باش ديگه. بسه. اين قدر ننويس. بيا من كار كن.
دارم كلي مدرك و دليل آماده مي كنم كه 20 مرداد در دادگاه نابودش كنم. !آخه از من پست تر هم وجود داره. بدون اينكه خودش بفهمه دارم عليه اش مدرك و دليل جمع مي كنم كه زنداني اش كنم و به حبس بكشونمش. توي جلسه اي كه هيات منصفه هم داره البته هيات منصفه اش خيلي با هيات منصفه هايي كه در دادگاه مطبوعات هست فرق مي كنه. اينجا چرت مي زنند و اونجا از كله آدم چرت مي پرونند. بايد حواست كاملا جمع باشه و به سه چهار تا آدم كه همشون اينكاره اند و كارشون هم درسته جواب بدي. تازه تماشاگرها هم هستند. البته دلايل و مداركم تكميل شده اند و الان دارم جمعشون مي كنم كه از دست اين دوست و رفيق نه چندان قديمي راحت بشوم..
دوست خوبم كسي نيست جز تز فوقالانس (فوق ليسانس سابق) كه ديگه دارم از شرش راحت مي شوم.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۶/۱۳۸۱ ۰۷:۵۸:۰۰ بعدازظهر
لینک