دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۱
شهر خاموش من! آن روح بهارانت كو ؟
شور و شيدائي انبوه هزارنت كو ؟
مي خزد در رگ هر برگ تو خوناب خران
نكهت صبحدم و بوي بهارانت كو ؟
كوي و بازار تو ميدان سپاه دشمن
شيهه اسب و هياهوي سوارانت كو ؟
زير سر نيزه تا تار چه حالي داري ؟
دل پولا دوش شير شكارانت كو ؟
سوت و كور است شب و ميكده ها خاموشند
نعره و عربده باده گسارانت كو ؟
چهره ها در هم و دلها همه بيگانه زهم
روز پيوند و صفاي دل يارانت كو ؟
آسمانت ، همه جا ، سقف يكي زندان است
روشناي سحر اين شب تارانت گو ؟
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۷/۱۳۸۱ ۰۳:۴۵:۰۰ بعدازظهر
لینک