جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۱
شايد نوشتن پناه باشه و بتونه كه آروم كنه..
يادمه هميشه دوست خوب را از بهترين نعمات خداوند ميدونستم.. يه زمانهايي بود كه كلي دوست خوب دور و برم بودند و من در بين آنها آرام بودم و مطمئن از اينكه حريمي هست و چشمي هست و گوشي هست..
يادش به خير. همه اون روزهاي خوب و آن دوستان پاك و زنده و لطيف...دوستان همراه درس و كلاس و كميل و رمضان و .......
اي كاش الان همهشان بودند و راهنمايي مي كردند و دستم را مي گرفتند و از تمام منجلابهاي احتمالي و از تمام چالههايي كه روز به روز بر تعداد و عمقشان افزوده ميشوند نجات مي دادندم.
اي كاش همهشان بودند و من با آنها صحبت مي كردم و آرام ميشدم.. اي كاش برايشان مي گفتم و مي گفتم تا آرام ميشدم..
امشب تنها يك روح بزرگ ميتونه منو آروم كنه. هموني كه در بينهايتها سير ميكرد و ميگفت: خدايا ممنون از اينكه بي نهايت را آفريدي ..
بگذريم...
نویسنده: ناصر ساعت
۸/۱۰/۱۳۸۱ ۱۱:۱۸:۰۰ بعدازظهر
لینک