جمعه، دی ۲۸، ۱۳۸۰
واقعا جاي خالي استاد را احساس مي كنم !
اين اواخر مدتي بود كه هي داشتم به استاد فكر مي كردم، ،به حرفهاش، به برخورداش ، به بزرگواريش، به تحمل سختيها و رنجهايي كه از نوشته هاش مي شد فهميد،
با اون حرفهاي خوبش، با اون نوشته هاي جالب كه الحق مطالب ساده را هم خيلي عالي و دوست داشتني مي نوشت.
بين اين همه جوون، نياز بود به يك استادي مثل ايشون. به يك راهنما، به يك بزرگ.
در عمق حرفهاش، ميشد صميميت رو خوند، در عين حال پر از درد بود، پر از درد هايي كه گريبان خيلي از بزرگها را مي گيره و اونها را وادار به حركت مي كنه ! وادار به حرف زدن مي كنه /
دردهايي كه نگذاشت شريعتي ها حتي يك لحظه آرام باشند و مدام در تكاپو و مطالعه و تلاش براي رفع مشكلات فكري، فرهنگي باشند...
خلاصه اينكه، استاد عزيز، جايت خالي است و ما منتظريم كه باز برگردي و مار را با نوشته هاي خواندني ، با بيان دردهاي كهنه مردمان اين سرزمين، مفتخرمان كني.!
نویسنده: ناصر ساعت
۱۰/۲۸/۱۳۸۰ ۰۱:۲۵:۰۰ قبلازظهر
لینک