سهشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۰
با سلام خدمت همه دوستان
در اين چند روز كه اين شعر پاييني را نوشتم، بعضي از دوستان mail زده اند و پرسيده اند چي شده كه اين دفتر به پايان اومده. خوب من هم دوست داشتم جوابشونو بدم و بعد دفتر را به پايان برسانم.
عرض كنم. كه هر كسي در زندگي خودش، فراز و نشيب هاي فراوان داره و حوادث مختلفي ممكن است كه زندگيشو به كل تغيير بده. ما هم مستثني نيستيم و چند روز پيش مساله اي پيش اومد كه باعث شد كمي به خودم بيام و هوشيارتر باشم.
البته مساله اصلي بر مي گرده به خودم. آدمها در هر روز و هر لحظه از زندگيشون مي تونن ياد بگبرند و بزرگ شوند. مخصوصا دوستي ها و عشق (ها !) مي تونن به آدم كمك كنند كه خودشونو بهتر بشناسند. من دوستي دارم كه آينه تمام نماي وجود منه... اخيرا هم با يكي ديگه آشنا شدم كه كم وبيش در من تاثيراتي گذاشت.. اما دوست ديگرم، وبلاگ بود . كه اين يكي نيز باعث شد كه خودم را بشتر بشناسم. با فيد بك هايي كه دوستان از مطالب من مي دادند يا با مقايساتي كه مي شد تونستم خودمو كمي بهتر بشناسم و البته تلاش براي معرفت بيشتر، هنوز ادامه داره.
اما حيف كه هر دوستي، خزاني هم مي تونه داشته باشه. شايد مدتي ننوشتن تاثيرات خوبي داشته باشه و باعث شناخت بيشتر بشه. .. همون روزه سكوتي كه گاندي از اون حرف مي زد اما اين با روزه سكوت، كمي فرق داره.
خلاصه كلام اينكه ابر سياهي آمد و سايه افكند و نشاط نوشتن را از ما گرفت.
عل رغم آنكه كه در حال تغيير هميشگي هستم اما عشق به نوشتن هميشه وجود دارد. پس باز شايد دوباره بنويسم. شايد هم ننويسم . اما مي دانم كه اين قلم هرگز نخواهد خشكيد و اين حكايت همچنان باقيست. شايد با ناصري ديگر. در سرزميني ديگر..
شايد !