شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۳
يك كم خسته و در هم برهمم! دارم پوست مي اندازم. فكر مي كنه هميشه اين پوست اندازي پس لرزه هايي هم داره كه بايد در مقابلش مقاومت كرد.
اينكه برخي از سلولهاي بد بو! مرده! چسبيده به بال و پرم را بايد بگنم تا بتونم سر حال و اميدوار پرواز كنم و به آ رزوهايم برسم.
خوبيش اينه كه اميدوارم هميشه. همين اميد روحيه مي ده كه زندگي كنم و كم نيارم.
شايد اون روزي بميرم كه ديگه اميدي نداشته باشم.
اميد به اينكه زندگي جريان داره و مي شه به موفقيت ها چشمك زد
اينكه حركت كرد و نستوه بود
اينكه شاد بود و دويد.
اينكه به فرازها برسي و از نشيب ها دور باشي.
اينكه به قله هايي برسي و از پستي ها دور باشي.
زندگي ادامه داره....
هوا است. نفس هست گل هست زيبايي هست. دوست هست اميد هست موفقيت هست شيريني هست من هستم او هست.
بله كلي دليل براي زنده بوده وجود داره.
مگه نه ؟